دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:هر روز را نوروز کنید,

هر روز را نوروز کنید

هر روز را نوروز کنید

اندیشه > اندیشه‌اجتماعی  - گروه اندیشه:
هویت ایرانی از گذرگاه‌ها و گردنه‌های پر فراز و نشیب تاریخی گذرکرده و در این میان ویژگی‌های گوناگون و چه‌بسا متضادی را درون خود نهفته است.

 در میان نمودهای متعدد فرهنگ ایرانی- اسلامی، نوروز جایگاه ویژه‌ای از نظر بازتاب این هویت منسجم داشته است به همین دلیل نوروز در گذر خود از دوران باستانی به دوران اسلامی ایران، کمرنگ نشد بلکه به غیر از اقبال آن در میان عامه مردم، از همان سده‌های نخستین اسلامی و در منابع کهن اسلامی، مورد توجه قرار گرفت و بحث درباره آن از نظر فقهی و اصولی و حکمی رونق یافت تا اینکه در عصر صفویه تمامی این تلاش‌ها شکل منسجم‌تر و مدون‌تری به‌خود گرفت. آنچه از پی می‌آید، نگاهی است فشرده به هویت ایرانی و نسبت آن با نوروز و همچنین چگونگی پیوند هویت اسلامی ایرانیان با این جشن جهانی.

درباره هویت ایرانی نظرگاه‌های متفاوتی ارائه شده است. در برخی از این دیدگاه‌ها هویت ایرانی تنها در گذشته‌های باستانی ایران دنبال می‌شود و پیوند آن با دوران اسلامی یا به عبارت بهتر ایران اسلامی به فراموشی گذاشته می‌شود. در مقابل این نظرگاه، دیدگاه دیگری وجود دارد که بدون توجه به سیر تاریخی هویت ایرانی از دوران باستان تا عصر اسلامی و دوران معاصر، تنها به برجسته‌سازی‌ عصر اسلامی هویت ایرانی بسنده می‌کند.

با دقت در هریک از این دو دیدگاه به روشنی می‌توان پی‌برد که هیچ‌یک از آن دو برای تبیین و بازشناسی هویت ایرانی بسنده نیستند و در واقع هریک با پوشش دادن بخشی از تاریخ ایران و حذف بخشی دیگر از آن تلاش داشته‌اند تا توشه‌ای ایدئولوژیک برای پیروان خویش فراهم آورند. این دو دیدگاه که برخوردار از نگاهی افراط و تفریط‌وار به فرایند شکل‌گیری و گسترش‌یابی هویت در ایران هستند، با تقویت یکدیگر، روایتی ناقص، نااستوار، غیرمنسجم و ایستا از هویت ایرانی ارائه می‌دهند. این دو دیدگاه می‌کوشند تا بازخوانی خود از هویت ایرانی را در قالب‌های به ظاهر علمی عرضه کنند؛ اما از این اصل علمی غافل مانده‌اند که شناخت و بازیابی یک پدیده تاریخی تنها براساس مشاهدات ژرف‌نگرانه تاریخی در همه رویدادها و نمودهای فرهنگی شدنی است. به همین علت دیدگاه‌هایی که برخوردی گزینشی، جزئی‌نگر و فروکاهنده نسبت به سیر تاریخی یک پدیده دارند، تنها یک‌سویه یا سویه‌های محدودی از آن را در برابر خویش گرفته‌اند و می‌خواهند این جزء بر گرفته از یک کلیت تاریخی را به سراسر آن عمومیت دهند. نتیجه‌ای که از این شیوه نگاه تاریخی حاصل می‌آید، چیزی جز تفسیری فروکاهنده از تاریخ و سیر تحول رویدادها و مفاهیم تاریخی نیست.

این تفسیرهای فروکاهنده و غیرمنسجم از هویت ایرانی، به آن ساختاری ایستا، جزئی و تک‌خطی می‌بخشد. حال آنکه- آنگونه که در ادامه خواهد آمد- هویت ایرانی؛ نخست، امری است پویا که از گذشته‌های باستانی ایران تا به امروز تداوم داشته است و پویایی این هویت در گرو تحول آن در دوران‌های گوناگون تاریخی ایران بوده است به‌گونه‌ای که این هویت در دوران باستانی، دوران اسلامی و دوران معاصر ایران همواره و همپای تغییرات اجتماعی و فرهنگی ایران رشد و گسترش یافته و جنبه‌های تازه‌ای به آن افزوده شده است. دوم؛ به تبع تحول و پویایی این هویت، می‌توان سیر و گشت این هویت را تعیین کرد. در این معنا هویت ایرانی، سیری غیر خطی و تکرار پذیر خواهد داشت، نه سیری تک خطی. سوم؛ با وجود این سیر غیر خطی و پیچیدگی و چندلایه‌بودگی آن، هویت ایرانی امری منسجم است. به این معنا که شکل‌گیری و قوام هویت ایرانی از دوران باستان تا به امروز حاصل همکنشی لایه‌های بسیار متعدد و چه بسا متضاد تاریخی آن است؛ اما با این حال با نگاه به هویت ایرانی آن را منسجم می‌یابیم.

بر پایه آنچه گفته شد، می‌توان جشن نوروز را تنها نمود فرهنگ ایرانی دانست که آینه تمام‌قد هویت ایرانی است. در این معنا نوروز با گرد آوردن مولفه‌های بنیادین هویت ایرانی، برجسته‌ترین نمود فرهنگ ایرانی است که تا به امروز باقی مانده است و یک ایرانی مسلمان امروزی نیز همچنان آن را جامع هویت ایرانی- اسلامی خود می‌بیند. از این حیث، ایرانیان هیچ‌گونه ناسازگاری‌ای میان نوروز و آیین خود نمی‌بینند و اینگونه نمی‌اندیشند که با بر گزاری این جشن، هویت مسلمانی و شیعی خود را از کف می‌دهند. کما اینکه در سال‌های گذشته که نوروز با روزهای محرم و شهادت امام حسین(ع) مصادف شده بود، ایرانیان ضمن عزاداری و به‌جای آوردن مراسم ویژه محرم، صله ارحام را که برگرفته از فرهنگ دید و بازدید است گرامی می‌داشتند.

این مسئله حکایت از همان اصلی می‌کند که به آن اشاره کردیم. به این معنا که نوروز از یک سو جامع هویت تاریخی پرفراز و نشیب ایران طی دوران‌های گوناگون تاریخی است. از همین رو بوده که ایرانیان هم گذشته‌های باستانی خود را در نوروز می‌جویند و هم باورهای دینی خود را در آن جلوه‌گر می‌بینند. اگرچه در برخی از برش‌های تاریخی ایران، فقیهان و متکلمانی چون امام محمد غزالی حکم به برگزار نکردن نوروز داده‌اند اما واقعیت آن است که در منابع کهن اسلامی و شیعی، یعنی تا زمان شیخ طوسی، از نوروز سخن به میان آمده و روایت‌هایی در تایید آن از امامان شیعه نقل شده است. در کتاب الفهرست ابن‌ندیم آمده که صاحب بن عباد کتابی با عنوان« ‌الاعیاد و فضایل النیروز» داشت. اما برای نخستین‌بار از نوروز در مختصر مصباح شیخ طوسی یاد شد. شیخ طوسی در این کتاب ضمن اشاره به نوروز، خواندن 4رکعت نماز مستحبی را در آن توصیه می‌کند.

از این گذشته در منابع کهن شیعی چندین روایت درباره نوروز از امامان شیعی نقل شده که دو تای از آنها را که با جستار ما مرتبط می‌شود، می‌آوریم: درروایتی از ابراهیم کرخی از امام صادق(ع) سؤال شده که شخصی مزرعه بزرگی دارد و در روز مهرگان یا نوروز، هدایایی (از طرف کسانی که روی آن کار می‌کنند) به او داده می‌شود. آیا بپذیرد؟ حضرت فرمود: آنها که هدیه می‌دهند مسلمانند؟ ابراهیم گفت: آری. حضرت فرمود: هدیه آنها را بپذیر. روایت دیگر چنین است که در روز نوروز به امیرالمومنین(ع) گفته شد: روز نوروز. حضرت فرمودند: هر روز را نوروز کنید. و نقل دیگر این روایت این است که حضرت فرمود: نوروز ما همه روزهاست. البته این همان روایتی است که در آن گفته شده در روز نوروز به آن حضرت، فالوذج هدیه کردند و حضرت این پاسخ را دادند. از دیگر فقیهانی که به نوروز اشارات مفصلی دارند، شهید اول است. او در کتاب‌«ذکری الشیعه» با اشاره به روایت معلی بن خنیس نوشته است که مقصود از نوروز، یا اول سال فارسیان، یا واردشدن خورشید در برج حمل(فروردین) یا دهم ایار(دوم اردیبهشت) است. اما در این میان احمد بن محمد بن فهد حلی شرح مفصلی درباره اهمیت نوروز دارد که بسیار جالب است.

او به روایتی از امام صادق(ع) اشاره می‌کند که در آن آمده که امام صادق خطاب به معلی گفت: نوروز روزی است که خداوند از بندگانش پیمان گرفت که او را عبادت کرده و بدو شرک نورزند و به پیامبران و اولیای وی ایمان بیاورند. نوروز روزی است که خورشید در آن طلوع کرد، بادها وزیدن گرفت و در زمین شکوفه پدید آمد. نوروز روزی است که کشتی نوح بر کوه جودی فرو نشست و... ، روزی است که جبرئیل بر پیامبر فرود آمد و روزی است که ابراهیم بت‌های قومش را شکست و روزی است که پیامبر(ص) امام علی(ع) را بر دوش گرفت تا بت‌های قریش را بشکند. فهد همچنین روایتی دیگر از معلی می‌آورد که نکات دیگری را به نکات روایت پیشین درخصوص نوروز می‌افزاید که از آن جمله می‌توان به روز پیمان گرفتن پیامبر از مردم در روز غدیر، روز پیروزی امام‌علی(ع) بر خوارج و در نهایت روز قیام امام مهدی(عج) اشاره کرد. گرچه روایت‌هایی که آوردیم در منابع کهن‌تر شیعه نیامده‌اند؛ اما همین روایت‌ها بعدها در دیگر منابع شیعی به‌ویژه در دوران صفویه مورد استناد قرار گرفته و به بحث و تحلیل گذاشته می‌شوند.

دوران صفویه را باید عصر متمایزی از حیث توجه حکومت به آیین نوروز دانست. به‌دلیل اینکه در این زمان است که نخستین حکومت شیعی در ایران شکل می‌گیرد و به‌واسطه این مسئله جنبشی در فلسفه، فقه، کلام و حدیث شیعی رخ می‌دهد. با این حال عصر صفوی از یک نظر دیگرنیز شایان توجه بوده و آن اهتمام حکومت وقت نسبت به فرهنگ و رسوم ایرانی ازجمله نوروز بود. توجه به این وجه نیز طبیعی بود؛ چراکه بنا بر آنچه گفته شد، هم در ذهنیت و رفتار مردم ایران و هم در میان علمای شیعی- آنگونه که نمونه‌هایی از آن را در بالا به بحث گذاشتیم- زمینه‌های این اعتنا کاملا فراهم بود و از این‌رو صفویان در دوران زمامداری خود به تقویت و گسترش نوروز پرداختند. از سوی دیگر در همین دوران علمای شیعه با نگاه به بحث‌های فقهی و روایی پیشینیان خود درخصوص نوروز، دست به تحلیل‌های گسترده‌ای از دیدگاه فقهی و شرعی درباره نوروز زدند.

افزون بر همه اینها در این دوران برای نخستین‌بار در تاریخ ایران لزوم تعیین گاهشماری دینی شکل گرفت و علمایی چون مجلسی و فیض کاشانی رساله‌هایی در این زمینه نگاشتند. مجموع این عوامل سبب شد تا بار دیگر بحث‌های مربوط به نوروز ازجمله اینکه آیا نوروزی که در روایت‌های نقل شده از امامان شیعه آمده، همین نوروز مرسوم است یا نه؟ رونق گیرند. در همین دوران است که با رساله‌هایی درباب نوروز روبه‌رو می‌شویم که نوروزیه نام دارند و به خامه فقیهان و فیلسوفان و حکیمان عصر صفویه نگاشته شده‌اند. برای نمونه میرزا ابراهیم حسینی در یکی از این رساله‌ها نوشت که نوروز درست همین روزی است که مرسوم است. نیز رساله‌های دیگری در رد و تایید این دیدگاه نگاشته شد. اما نکته جالب در این دوران ذکر روایت مفصلی است که علامه مجلسی به نقل از معلی بن خنیس از امام صادق آورده که حدود 10صفحه بحار‌الانوار را به‌خود اختصاص داده است. در این روایت همچنین معلی از امام صادق(ع) می‌خواهد که نام‌های فارسی 30 روز ماه را بیان کنند. البته علامه مجلسی در همان جا می‌نویسد که من این روایت را از کتاب‌های منجمانی آورده‌ام که از امامان ما نقل کرده‌اند اما خودم به آنها اعتمادی ندارم.

وجود این بحث و فحص‌های فقهی، اصولی و فلسفی و نجومی پیرامون نوروز در زمان صفویه، نشان می‌دهد که نوروز چنان با هویت و فرهنگ ایرانی- اسلامی پیوند خورده بود که عالمان و حکیمان نمی‌توانستند از آن چشم‌پوشی کنند. مجموع این تلاش‌های دینی و فکری درباره نوروز تا دوره‌های بعد در میان متفکران و عالمان ایرانی تداوم یافت و سرانجام رخساری منسجم به‌خود گرفت. به همین دلیل از آن زمان تا به امروز نوروز بنیان‌های ژرف و ریشه‌داری میان مردم ایران یافته است. این در حالی است که در مقایسه با دیگر جشن‌های ایرانی نوروز همچنان پایدار بوده و هرساله به‌طور گسترده در ایران و دیگر کشورهایی که ردی از فرهنگ ایرانی در آنجا باقی‌مانده برگزار می‌شود، درحالی‌که دیگر جشن‌های ایرانی در طول سده‌ها یا فراموش شده‌اند و یا کارکرد خود را از دست دادند و یا محدود به گروه‌های خاصی از مردم ایران شده‌اند. این نشان می‌دهد که نوروز به بهترین و کامل‌ترین وجهی نمایانگر هویت ایرانی در راستای تحول و پویایی آن است. بنابراین نوروز خاطره و یاد مشترک مردمی را باز می‌گوید که از دیرباز در این سرزمین سکنا گزیده‌اند؛ از دور‌ترین هنگامه‌های تاریخی، یعنی از دوران مردمان پیش آریایی و زمان کوچ آریایی‌ها و دیگر اقوام و مردمان به این سرزمین تا گرویدن ایرانیان به اسلام و عصر فرهنگ ایرانی- اسلامی تا به روزگار ما.

 

دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:سرمایه اجتماعی,

صداقت ضامن سرمایه اجتماعی است

صداقت ضامن سرمایه اجتماعی است

 

اندیشه > اندیشه‌سیاسی  - گروه اندیشه:
اخلاق از قواعدی سخن به میان می‌آورد که اجرای آنها ضامن تحکیم روابط بینافردی و اجتماعی است.

 در این میان حوزه سیاسی که با اجتماع گره خورده، نمی‌تواند از اخلاق بر کنار بماند. این به آن معناست که چه بخواهیم و چه نخواهیم، سیاست، بر مدار اخلاق می‌گردد؛ اما چرا و چگونه حوزه سیاسی از اخلاق فاصله می‌گیرد و غیرشفاف می‌شود؟ و از سوی دیگر، چه سازوکاری باید در بدنه اجتماع تعبیه شود تا بتوان اخلاق را در پدیده‌های گوناگون گسترش داد؟

در این میان اما «صداقت» عنصر بنیادین اخلاق به شمار می‌آید و ضامن بقای سرمایه اجتماعی است. جامعه‌شناسان سرمایه اجتماعی را ابزار اصلی انسجام اجتماعی می‌دانند و معتقدند که با از میان رفتن «صداقت» و در نتیجه سرمایه اجتماعی، هیچ جامعه‌ای قادر به ادامه حیات خود در درازمدت نیست.

بر این پایه بود که به سراغ حجت‌الاسلام دکتر داوود فیرحی، استاد علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران رفتیم و با وی درباره نسبت اخلاق و سیاست گفت‌وگو کردیم. کتاب‌های «قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام»، «نظام سیاسی و دولت در اسلام» و «تاریخ تحول دولت در اسلام» از جمله آثار وی به شمار می‌آیند.

  • در حوزه انــدیشـه سیاسی و فلسفه سیاسی- گرچه این دو از یکدیگر متفاوت هستند- اخلاق(سیاسی) چه جایگاهی دارد؟

وقتی از «اخلاق» صحبت کرده و آن را به «سیاست» اضافه می‌کنیم، ترکیبی با عنوان «اخلاق سیاسی» پدید می‌آید. پیش از پرداختن به بحث «اخلاق سیاسی» باید نخست تصور خود را از «اخلاق» و «سیاست» روشن سازیم. در حوزه اخلاق همواره دو بحث را از یکدیگر جدا کرده‌اند: یکی اصول اخلاقی(ethics) و دیگری اخلاق (morality). متفکران اسلامی باب مقوله‌ای را در انسان‌شناسی به نام «علم‌النفس» گشوده بودند.

«علم‌النفس» در تلقی این متفکران تنها به روانشناسی محدود نبود. در ادبیات فلسفه اسلامی، عقل عملی به 3حوزه تقسیم می‌شد:
امور اقتصادی(تدبیر منزل)
امور سیاسی(تدبیر مُدُن)
اخلاق.

جالب اینجاست که اخلاق زیربنای دو‌تای دیگر به شمار می‌آمد. مراد از اخلاق در نظر این متفکران، همان اخلاق فردی بود؛ در واقع چون اساس خانواده و شهر در تحلیل نهایی به فرد می‌رسید، اخلاق شالوده آنها به حساب می‌آمد. این بحث سبب شد که پیشینیان نگاهی اخلاقی به سیاست داشته باشند و همینطور نگاهی اخلاقی به تدبیر منزل(امور اقتصادی). تصور غالب این بود که انسان‌ها 2ساحت متفاوت دارند؛ به این معنا که بخشی از زندگی در اختیار انسان قرار ندارد، مثل ویژگی‌های جسمی یا به‌دنیا‌آمدن در طبقه اجتماعی و خانواده‌ای خاص. اینها هستی‌های از پیش تعیین‌شده‌ای به شمار می‌آمدند که اتفاقا در قلمرو اخلاق جای نمی‌گرفتند اما برخلاف بخش اول، بخش دیگری از زندگی را خود انسان‌ها می‌سازند، بنابراین خود وی نیز مسئول آن است. این ساحت در حوزه عمل آدمی قرار می‌گیرد.

اگر بخواهیم به زبان امروزین سخن بگوییم، از ساحت نخستین به «رفتار» (behaviour) و از ساحت دوم به «عمل» (act) تعبیر می‌شود. عمل برخلاف رفتار، ساخته خود انسان است. آدمی بین گزینه‌های گوناگون می‌سنجد، آنگاه تصمیم می‌گیرد و در نهایت عمل می‌کند. بحث اساسی این است که چه تصمیمی درست و چه تصمیمی درست‌تر و چه تصمیمی نادرست و چه تصمیمی نادرست‌تر است؟ در اینجاست که حوزه اخلاق شکل می‌گرفت؛ به این معنا که انسان ابعاد گزینه‌های مختلف را پیش چشم می‌آورد و آنها را می‌سنجد. در این میان است که او اموری را اصل قرار می‌دهد و اموری را فرع. مثلا در اخلاق بازار، اصلی به نام «تـوکل» و «ریسک» وجود دارد. این اصل شایسته و خوبی است اما در مقابل، چیزهایی به نام «انحصار» و «احتکار» هم وجود دارد. در اینجا این بحث پیش می‌آید که آیا یک بازرگان می‌تواند به هر وسیله‌ای کسب سود کند یا آنکه سود وی باید مشروع (اخلاقی) باشد؟ در چنین مواقعی، یک دسته قواعد بیرونی وجود دارد که بخش عمده آنها از باورهای دینی گرفته شده است. این قواعد (بیرونی) جست‌وجوی سود را منوط به اصول و شرایطی ویژه می‌کنند. خطوط قرمزی که این قواعد وضع می‌کنند، ممکن است دست قانونگذار هم نباشد اما وجدان فرد را سخت تحریک می‌کند. تفاوت «اخلاق» با «قانون» از همین جا مشخص می‌شود. «قانون» هم لوازم و هم ضمانت اجرای بیرونی دارد. آنچه در این میان بسیار مهم است، این است که انسان‌ها در «عمل» خود همیشه چارچوب‌هایی اخلاقی برای خود در نظر می‌گیرند. آن‌وقت است که این پرسش مطرح می‌شود که آیا در تنظیم قواعد(قانون) اخلاق اولویت دارد یا در تنظیم اخلاق، قواعد حقوقی و قانونی؟ به بیان دیگر آیا جامعه باید قواعد درست را وضع کند تا در ذهن انسان‌ها نفوذ کند یا آنکه جامعه باید مبتنی بر قواعد اخلاقی، قانون وضع کند؟ در ادبیات اسلامی، اخلاق را یک وازع درونی می‌دانستند. وازع در معنای نگه‌دارنده است. این وازع درونی(اخلاق) همواره با وازع بیرونی (قانون) ارتباط معکوس دارد.

  • در واقع می‌توان گفت که «اخلاق» نگهبان درون است.

درست است. هر اندازه‌ این نگهبان درونی بیشتر تقویت شود، نیاز کمتری به نگهبان بیرونی است و برعکس هر چقدر نگهبان درون کمتر تقویت شود، احتیاج بیشتری به نگهبان بیرونی پیدا می‌شود. اتفاقا کسی که عملا اخلاقی نیست، راه‌هایی برای گریز از نگهبان بیرونی(قانون) هم پیدا می‌کند. در این وضعیت است که مثلا «غش در معامله» می‌کند و نیرنگ می‌زند. با این حال آدمی به خودش نمی‌تواند نیرنگ بزند.

  • پرسش بنیادین این است که چگونه می‌توان در سیاست به اخلاق بازگشت یا به بیان دیگر، چگونه می‌توان سیاست را اخلاقی کرد؟ در آموزه‌های اسلامی این مسئله چگونه مطرح شده است؟

تمام فعالیت‌های انسانی‌ای که به نحوی به «عمل» مربوط هستند، بااخلاق سروکار دارند. در اخلاق، قواعدی وجود دارد که تابع حُسن و قبح عقلی است. شریعت هم، همان‌ها را توضیح می‌دهد، بنابراین از این حیث فرقی نمی‌کند که متعلق این اخلاق، سیاست باشد یا اقتصاد. در نهج‌البلاغه، خطبه‌ها و نامه‌هایی وجود دارد که از این حیث بسیار جالب توجه هستند. روایتی از امام علی(ع) وجود دارد که ایشان یاد گذشته می‌افتند. امام در آنجا می‌گویند؛ یاد آن اوایل اسلام به‌خیر که همه در آن زمان مردانه می‌جنگیدیم و دشمنان اسلام با ما(مسلمانان) درمی‌افتادند. گاهی ما می‌بردیم و گاهی آنها. در این بین خداوند دید که ما در ایمان خود صادقیم. آنگاه لطف او به ما افزون‌تر شد.

این نکته‌ای که امام علی(ع) بیان می‌کنند، بسیار مهم است. یکی از اصل‌های مهم اخلاقی که بسیار فراگیر بوده، «صداقت» است. صداقت در همه جا لازم است و سرمایه‌ اجتماعی پدید می‌آورد. وقتی سرمایه اجتماعی ساخته شد، به‌تدریج قاعده‌ها برای بازی سیاسی شکل می‌گیرند. امروزه در جامعه ما این جا افتاده که فلانی آدمی سیاسی است؛ یعنی او فردی «صادق» نیست، در حالی که اتفاقا هر اندازه جامعه پیچیده‌تر باشد، اهمیت صداقت بیشتر می‌شود. درست به همین دلیل است که بنیان تمدن اسلامی را امام علی(ع) بر صداقت مبتنی می‌سازند. امام جمله‌ای دارند با این مضمون که به خدا سوگند که من از معاویه زیرک‌تر بودم اما این ارزش‌ها دست و پای مرا می‌گیرند. در این معنا، شکست، پیروزی است. برای مثال ممکن است در جایی دروغ بگوییم و اتفاقا رأی هم بیاوریم و در مقابل، در جایی راست بگوییم و شکست هم بخوریم اما باید بدانیم که راستگوی شکست‌خورده دوباره پتانسیل پیروزی دارد، حال آنکه دروغگوی پیروز، نه. این قاعده تاریخ است که هیچ‌گاه دروغ پنهان نمی‌ماند. بنابراین اصل «صداقت» را هم شریعت تأیید می‌کند و هم قواعد امروزین. جالب اینجاست که فطرت هم آن (صداقت) را تأیید می‌کند.

این بحث مطرح است که آیا چون دروغ گفتن به دیگران زیان می‌رساند بد است یا آنکه دروغگویی ذاتا بد است، قطع نظر از آنکه به دیگری زیان و آسیب برساند یا نه؟ فرض کنید که کسی دروغی را به خودش بگوید و آن را علنی نکند. این فرد مدت‌ها با خودش کلنجار می‌رود که چرا این دروغ را گفته است. بر این اساس، بنیادهای اخلاقی در همه جا تولید سرمایه اجتماعی می‌کنند. به بیان دیگر صداقت، اعتماد پدید می‌آورد و اعتماد سبب انسجام و همبستگی اجتماعی می‌شود.

در حوزه اقتصاد می‌توان گفت که پول ابزار اعتماد است اما در حوزه خانواده، اجتماع و سیاست چه؟ برای مثال یک فرد چگونه می‌تواند مطمئن باشد که اگر دزدی به خانه‌اش دستبرد زد، همسایه‌اش با آن دزد همکاری نکند؟ آیا با پول می‌توان این را حل کرد؟ بسیاری از امور را نمی‌توان با پول حل کرد. یکی از این موارد «قدرت» است. فرض کنید من به کسی رأی داده‌ام آیا می‌توانم به او اعتماد کنم که تا 4سال به رأی من پایبند باشد؟ چگونه می‌توانم این اعتماد را به دست آورم؟ فوقش این است که به ابزارهایی تکیه کنم تا اعتمادم را به دست آورم؛ فی‌المثل آیا حزب می‌تواند به جای من رئیس جمهور انتخاب کند و من به واسطه حزب، اعتمادسازی کنم؟ تازه خود حزب هم در اینجا به یک معضل جدید تبدیل می‌شود. بنابر‌این چاره‌ای جز اعتمادسازی بر مبنای صداقت نیست.

  • حال که از اهمیت صداقت در پیدایی سرمایه اجتماعی سخن گفتید، بفرمایید که چه سازوکاری لازم است تا صداقت تولید شود و چگونه و با چه معیارهایی می‌توان از آن حفاظت کرد؟

این پرسشی بنیادین است. پرسش دیگر آن است که آیا می‌توان از صداقت عبور کرد؟ به نظر می‌رسد که در برخی از جاها، استثنائا می‌توان این کار را کرد اما این قاعده نیست؛ فرض کنید کسی می‌خواهد فرد دیگری را بکشد و به دنبال وی است. از ما می‌پرسد که او کجا رفت؛ از این طرف رفت یا آن طرف؟ خب در این وضعیت ما باید چه کار کنیم؟ تردیدی نیست که در اینجا به خاطر حفظ جان آن فرد، موقتا صداقت را کنار می‌گذاریم. بنابراین بحث اصلی این است که صداقت همواره اصل بوده و مبتنی بر قواعد است و اگر جاهایی هم به طور استثنا می‌شکند، آن هم تابع قواعد است. در واقع نمی‌توان آن اندازه حوزه «مصلحت» را گسترده‌تر کرد که همه جا به اسم مصلحت، صداقت را به کناری گذاشت.

اشاره کردیم که «صداقت» امری طبعی است . صداقت از طریق تکرار تبدیل به ملکه می‌شود. فرض بر این است که وقتی انسان متولد می‌شود، صادق است. همه دیده‌ایم که بچه‌ها زودتر اعتماد می‌کنند و ما بزرگ‌ترها هستیم که به تدریج به آنها می‌آموزیم به دیگران کمتر اعتماد کنند یا اصلا نکنند. پس همه ما انسان‌ها تمایل داریم که راهی بیابیم تا «صداقت» را کم‌کم به کناری بگذاریم اما باید بدانیم که ترمیم و تدارک دوباره آن، زمان زیادی می‌برد. معمولا گفته می‌شود که صداقت به تکیه بر قواعد حاکم بر یک جامعه بازمی‌گردد.

صداقت اصل و قاعده‌ای است که زمان بسیاری می‌برد تا شکل گیرد اما از میان رفتن آن بسیار سریع رخ می‌دهد. بنابراین وظیفه ماست که «صداقت» را با ظرافت حفظ کنیم؛ مثل تاجری که بیم دارد اعتبارش خدشه‌دار شود. بر این اساس یک نظام سیاسی هم باید همواره ترس از دست دادن اعتبار و مشروعیتش را داشته باشد.

  • به این معنایی که مطرح می‌کنید، هر نظام سیاسی برای حفظ خود باید از صداقت محافظت کند.

همینطور است؛ زیرا نظام سیاسی در تحلیل نهایی، چیزی جز قراردادی مابین فرمانروا و فرمانبردار نیست. از جمله حقوق فرمانروا این است که بر اعتماد فرمانبرداران به خودش نظارت کند. از سوی دیگر مردم (فرمانبرداران) هم باید مطمئن باشند که فرمانروا به عهدی که آنها با وی بسته‌اند، عمل می‌کند. بنابراین، صداقت یکی از معیارهای حفظ شفافیت است. هر گاه در چیزی ابهام وجود داشته باشد، صداقت در آن گم است، اگر هم باشد، قابل احراز نیست. یکی از بزرگان می‌گفت من دوست دارم آشکارا اشتباه کنم تا اینکه به صورت مبهم درست عمل کنم. در مفهوم «صداقت»، چیزی به نام شفافیت وجود دارد. در دنیای معاصر، بخش بزرگی از آسیب‌های موجود در روابط بین‌الملل برخاسته از نبود شفافیت است. دومین ویژگی مفهوم «صداقت» که در نوع خود بسیار مهم است، گونه‌ای اولویت‌بندی است؛ به این معنا که برخی از ارزش‌ها، بنیادین و برخی ارزش‌ها روبنایی هستند؛ برای مثال در اخلاق اسلامی، بردن آبرو، حیثیت و حرمت کسی همپای کشتن وی است. بنابراین آبرو، حرمت، خون، نسل، جان، مال، دین و عقل از ارزش‌های بنیادین در اخلاق اسلامی به شمار می‌آیند و باید در حفظ دقیق آنها بکوشیم.

در این میان عرض(آبرو) و دم(خون) از همه مهم‌تر هستند؛ به این معنا که حفظ آبرو و خون افراد در جامعه اسلامی اصل است و تحت هیچ شرایطی نباید به خطر افتد. حتی اگر به احکام اسلامی مرتبط با «عنف» هم توجه کنید، می‌بینید که احراز آنها بسیار سختگیرانه است و اینگونه نیست که قاضی بر اساس مشاهده و گواه یک شاهد یا شاهدان به آسانی تسلیم شود و حکم براند. بنابراین حفظ ارزش‌هایی چون آبرو، خون، مال و... استثناهایی هستند که موقتا سبب معطل ماندن اصل صداقت می‌شوند اما باید دانست که بزرگ‌ترین مصلحت، سرمایه اجتماعی است و سرمایه اجتماعی هم مبتنی بر صداقت است. بنابراین اگر بخواهیم برای حفظ سرمایه اجتماعی مصلحت‌سنجی کنیم، سرمایه اجتماعی از میان می‌رود. ما باید سازوکاری در جامعه و نظام سیاسی تعبیه کنیم که اگر کسی خطایی داشت، جرأت نکند فی‌المثل برای نمایندگی مجلس یا ریاست جمهوری نامزد شود.

  • چنین افرادی باید احساس کنند که در اتاق شیشه‌ای قرار دارند و همه دارند آنها را می‌بینند.

همینطور است. اگر این سازوکار ایجاد شود، هم افراد خطاکار جرأت نامزد شدن برای امور مختلف را در جامعه به خود نمی‌دهند و هم از سوی دیگر، افرادی هم که سالم هستند، به جامعه چنان اعتماد پیدا می‌کنند که مطمئن هستند، آبروی‌شان حفظ می‌شود. اینها بحث‌هایی هستند که باید به شدت روی آنها کار کرد.

  • چرا و چگونه یک ساختار سیاسی از اخلاق و اصل برتر آن، یعنی «صداقت» فاصله می‌گیرد و غیراخلاقی می‌شود؟

دلیل این امر به موضوعات مختلفی بازمی‌گردد که باید آنها را جدی گرفت؛‌یکی ذات سیاست است که در آن ابهام زیادی وجود دارد. اتفاقا به همین دلیل است که گفته می‌شود در سیاست باید همواره به‌روی روشنفکران، منتقدان و خبرنگاران گشوده باشد تا آنها به شفافیت حوزه سیاسی کمک کنند. تدارک صداقت در حوزه سیاسی کار بسیار سختی است. بنابراین در حوزه سیاسی باید اصل را بر بدبینی گذاشت تا خوش‌بینی. البته این به آن معنا نیست که باید به افراد، بدبین بود. اگر به یکدیگر بدبین باشیم، زندگی اجتماعی غیرممکن می‌شود. اصل را باید بر این گذاشت که انسان‌ها خوب هستند ولی قواعد، انحناهایی در جریان امور پدید می‌آورند. بنابراین باید همواره در قواعد بازنگری و آنها را اصلاح کرد. در حوزه سیاست که صداقت مبتنی بر شفافیت است، حکم می‌کند که به قواعد مشکوک باشیم و همواره آنها را اصلاح و تعدیل کنیم.

  • به این معنا آیا پابه‌پای قواعد درونی که در انسان‌ها وجود دارد، قواعد بیرونی هم باید ضامن صداقت باشند؟

بله. اجازه بدهید در این زمینه مثالی بزنم؛ من چند وقت پیش فردی را دیدم که در مقابل آینه جلوی ماشین‌اش طناب‌ داری آویخته بود. او گفت این باعث می‌شود تا در هنگام رانندگی خطاهای خود را به حداقل برسانم. فردی که خطاهای خود را اصلاح می‌کند، به تدریج گزینش‌های بهتری هم پیدا خواهد کرد. در حوزه سیاست هم باید قواعدی را با قواعدی دیگر جایگزین و اصلاح کرد. این را در اصطلاح «انصاف» می‌گویند. به این معنا که ما باید حتما مبتنی بر قواعد عمل کنیم اما در عین حال انصاف این است که قواعد را همواره بازنگری کنیم تا عرصه سیاسی شفاف بماند؛ زیرا اگر شفافیت رخت بربندد، صداقت هم وجود نخواهد داشت. اینجاست که بازنگری در قواعد یک وظیفه اخلاقی تلقی می‌شود. در واقع ما باید قاعده کلانی برای سنجش قاعده‌ها درست کنیم.

این باعث می‌شود که سرمایه اجتماعی شکل گیرد. باید همواره به دنبال قواعدی برای حفظ صداقت بود. دلیل اینکه باید همواره شفافیت را حفظ کرد، این است که شفافیت همیشگی نیست. روابط اجتماعی همواره میل به تیره شدن هم دارند. بنابراین ما یک راه دراز اعتبار و اعتمادسازی را باید در سیاست دنبال کنیم؛ مثلا اعتمادی را که امروزه به «رسانه» در برخی کشورها وجود دارد، ما هم باید جابیندازیم. اعتماد هم جز شفاف‌سازی و صداقت امکان ندارد؛ برای نمونه شما نمی‌توانید در گزارش خبر صادق نباشید، آنگاه در پی اعتمادسازی هم باشید. این اعتمادسازی نیست، «تدلیس» است. از تدلیس اعتماد زاده نمی‌شود. ممکن است از «تدلیس» موفقیت‌های موقتی به‌دست بیاید اما پایدار نیستند. بنابراین ما با راه دشوار اعتمادسازی در نهادهای سیاسی‌ای مانند احزاب و انتخابات رویارو هستیم.

امروزه در دولت می‌گویند که مواظب باشید رأی‌های‌تان را نخورند، در مجلس هم، همین را می‌گویند. هر نامزدی هم، این را تکرار می‌کند. این نشان می‌دهد که اعتماد وجود ندارد. از این رو، ما ناچاریم که صادق باشیم. از آنجایی که مجبوریم صادق باشیم، مجبور هستیم که شفاف هم باشیم و چون ناچاریم که شفاف باشیم، باید راه‌های شفاف‌سازی را هم طی کنیم تا سرمایه اجتماعی استواری داشته باشیم. با دستور نمی‌توان اعتمادسازی کرد. البته کسانی که در فضای اجتماعی و سیاسی غیرشفاف می‌شوند، میل به غیرشفاف‌سازی پیدا می‌کنند. این به آن معناست که ما همواره در پی تولید ذهن سودجو هستیم. در اینجاست که انسان احساس می‌کند از اخلاقی بودن سودی به دست نمی‌آورد، حال آنکه اخلاقی بودن برای سود بردن است. این سود، آن سود منفی نیست. در واقع ما باید به دنبال تحلیل خطا در ارتباط با اصول اخلاقی و مصلحت باشیم.

«اخلاق در سياست» در گفت‌وگو با دكتر داوود فيرحي

بناهای آباد گردد خراب           ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند           که از باد و باران نيابد گزند

بر اين نامه بر سال ها بگذرد           بخواند همی هر که دارد خرد

نميرم از اين پس که من زنده ام           که تخم سخن را پراکنده ام

 

مر ا مرگ خوش تر از آن زندگی            که سالار باشم کنم بندگی

بزرگی که انجام آن تيرگی است           بر آن مهتری بر ببايد گريست

به نام نکو گر بميرم رواست           مرا نام بايد که تن، مرگ راست

طهمورث قدرت زیادی در نابود کردن دیوهای زشتی و پلیدی داشت به همین منظور مردم او را طهمورث دیوبند می نامیدند. طهمورث فرزندی به نام جمشید داشت. جمشید لیاقت زیادی برای جانشینی پدر داشت و پس از او بر تخت نشست. پس از تاجگذاری جمشید جشن نوروزی برای اولین بار در ایران گرفته شد.

چنین جشن فرخ از آن روزگار     بما ماند از آن خسروان یادگار

جمشید پادشاهی پر استعداد بود. او همه گونه صنعت را به ایرانیان آموخت و باعث پیشرفت آنها شد و تا حدی پیش رفت که دنیا از برکت وجودش آباد گشته و همه در کنار هم با خوشی زندگی می کردند تا اینکه غرور بر جمشید غلبه کرد.

منی کرد آن شاه یزدان شناس     ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس

جمشید یزدان را فراموش کرد و خود را ستود و همین غرور پایان کار او بود.

بزرگی و دیهیم شاهی مراست     که گوید که جز من کسی پادشاست
منی چون بپیوست با کردگار     شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخن گوی با فر و هوش     چو خسرو شدی بندگی را بکوش

شاهنامه

فردوسی نخستین و بزرگترین و در واقع فرد اول فرهنگ ایران است.

فردوسی در جهان یک پدیده استثنایی است که توانسته است طی پنجاه و چند هزار بیت ، زندگی فرهنگی و تاریخی یک قوم را به بیان آورد.

فردوسی به مردم ایران شخصیت و حافظه تاریخی داد.

متأسفانه به علت اینکه زبان فارسی یک زبان پر نفوذ جهانی نیست، یعنی اقتصاد و سیاست پشتیبان آن نیست، کتابهای بزرگ ما نتوانسته اند آنگونه که باید در جهان شناخته شوند.

اگر شاهنامه به زبان انگلیسی نوشته شده بود، مردمش آن را سردست بلند میکردند و میگفتند: (ببینید ما چه کتاب بزرگی داریم) ، ولی زبان فارسی امروزه چنین بردی ندارد.

از کتاب چهار سخنگوی وجدان ایران – تألیف: محمد علی اسلامی ندوشن 

 


فردوسي استاد بي همتاي شعر و خرد پارسي و بزرگترين حماسه سراي جهان است. اهميت فردوسي در آن است چه با آفريدن اثر هميشه جاويد خود، نه تنها زبان ، بلكه كل فرهنگ و تاريخ و در يك سخن ، همه اسناد اصالت اقوام ايراني را جاودانگي بخشيد و خود نيز برآنچه كه ميكرد و برعظمت آن ، آگاه بود و مي دانست كه با زنده نگه داشتن زبان ويژه يك ملت ، در واقع آن ملت را زندگي و جاودانگي بخشيده است .

بسي رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده كـردم بديــن پــــارسي

فردوسی

فردوسي در سال 329 هجري برابر با 940 ميلادي در روستاي باژ از توابع طوس در خانواده اي از طبقه دهقانان ديده به جهان گشود و در جواني شروع به نظم برخي از داستانهاي قهرماني كرد. در سال 370 هجري برابر با 980 ميلادي زير ديد تيز و مستقيم جاسوس هاي بغداد و غزنين ، تنظيم شاهنامه را آغاز مي كند و به تجزيه و تحليل نيروهاي سياسي بغداد و عناصر ترك داخلي آنها مي پردازد. فردوسي ضمن بيان مفاسد آنها، نه تنها با بغداد و غزنين ، بلكه با عناصر داخلي آنها نيز مي ستيزد و در واقع ، طرح تئوري نظام جانشين عرب و ترك را مي ريزد حداقل آرزوي او اين بود كه تركيبي از اقتدار ساسانيان و ويژگيهاي مثبت سامانيان را در ايران ببيند. چهار عنصر اساسي براي فردوسي ارزشهاي بنيادي و اصلي به شمار مي آيد و او شاهنامه خود را در مربعي قرار داده كه هر ضلع آن بيانگر يكي از اين چهار عنصر است آن عناصر عبارتند از: مليت ايراني ، خردمندي ، عدالت و دين ورزي او هر موضوع و هر حكايتي را برپايه اين چهار عنصر تقسيم مي كند. علاوه بر اين ، شاهنامه ، شناسنامه فرهنگي ما ايرانيان است كه مي كوشد تا به تاخت و تاز ترك هاي متجاوز و امويان و عباسيان ستمگر پاسخ دهد او ايراني را معادل آزاده مي داند و از ايرانيان با تعبير آزادگان ياد مي كند؛ بدان سبب كه پاسخي به ستمهاي امويان و عباسيان نيز داده باشد؛ چرا كه مدت زمان درازي ، ايرانيان ، موالي خوانده مي شدند و با آنان همانند انسان هاي درجه دوم رفتار مي شد بنابراين شاهنامه از اين منظر، بيش از آن كه بيان انديشه ها و نيات يك فرد باشد، ارتقاي نگرشي ملي و انساني و يا تعالي بخشيدن نوعي جهانبيني است.

سي سال بعد يعني در سال 400 هجري برابر با 1010 ميلادي پس از پايان خلق شاهنامه اين اثر گرانبها به سلطان محمود غزنوي نشان داده مي شود. به علت هاي گوناگون كه مهمترينشان اختلاف نژاد و مذهب بود اختلاف دستگاه حكومتي با فردوسي باعث برگشتن فردوسي به طوس و تبرستان شد. استاد بزرگ شعر فارسي در سال 411 هجري برابر با 1020 ميلادي در زادگاه خود بدرود حيات گفت ولي ياد و خاطره اش براي همه دوران در قلب ايرانيان جاودان مانده است.

زبان ، شرح حال انسان هاست اگر زبان را برداريم ، تقريبا چيزي از شخصيت ، عقايد، خاطرات و افكار نظام يافته ما باقي نخواهد ماند بدون زبان ، موجوديت انسان هم به پايان مي رسد زبان ، ذخيره نمادين انديشه ها، عواطف ، بحران ها، مخالفت ها، نفرت ها، توافق ها، وفاداري ها، افكار قالبي و انگيزه هايي است كه در سوق دادن و تجلي هويت فرهنگي انسانها نقش اساسي دارد.همگان بر اين باورند كه واژه ها در كارگاه انديشه و جهان بيني انديشمندان و روشنفكران هر دوره در هم مي آميزند تا زايش مفاهيم عميق انساني تا ابد تداوم يابد. با وجود اين ، در يك داوري دقيق ، تمايزات غيرقابل كتمان و قوت كلام سخنسراي نام آور ايراني حكيم ابوالقاسم فردوسي با همتايان همعصر خود آشكارا به چشم مي خورد زبان و كلمات برآمده از ذهن فرانگر و تيزبين او، در محدوديت قالبهاي شعري ، تن به اسارت نمي سپارد و ناگزير به گونه شگفت آوري زنده ، ملموس و دورپرواز است فردوسي به علت ضرورت زماني و جو اختناق حاكم در زمان خود، بالاجبار براي بيان مسائل روز: زباني كنايه و اسطوره اي انتخاب كرده است ؛ در حالي كه محتواي مورد بحث او مسائل جاري زمان است بدين اعتبار، فردوسي از معدود افرادي است كه توان به تصوير كشيدن جنايات قدرت سياسي زمان خويش را داشته است پايان سخن آن كه انگيزه فردوسي از آفريدن شاهنامه مبارزه با استعمار و استثمار سياسي ، اقتصادي و فرهنگي خلفاي عباسي و سلطه اميران ترك بود .

آنچه كورش كرد و دارا وانچه زرتشت مهين
زنده گشت از همت فردوسي سحـر آفرين
نام ايــــران رفته بــود از يـاد تا تـازي و تـرك
تركــتــازي را بــرون راندند لاشـــه از كـمين
اي مبـــارك اوستـــاد‚ اي شاعـــر والا نژاد
اي سخنهايت بســوي راستي حبلي متين
با تـــو بد كـــردند و قــدر خدمتت نشناختند
آزمـــنـــدان بــخيـــل و تاجـــداران ضـنــيــن

زندگی نامه:
 
حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.

فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.

همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.

چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.

او خود می گوید:

بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.

اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال

بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.

اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.

علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.

عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.

ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.

به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".

گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.

تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.

فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.

در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.

اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.

از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.

شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.

فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.

او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.


ویژگیهای هنری شاهنامه:

"شاهنامه"، حافظ راستین سنت های ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بی وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جای نمی ماند.

اهمیت شاهنامه فقط در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبارنامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی، ملتی کهن دارد. ارد بزرگ متفکر شهیر کشورمان می گوید : ایرانیان نیک نامی و پاکی تبار گذشتگان خویش را در شاهنانه فردوسی می بینند و در هر دودمانی که باشند برآن راه خواهند بود .

ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت ستیز داشته است.

شاهنامه، منظومه مفصلی است که حدوداً از شصت هزار بیت تشکیل شده است و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی، تاریخی است.

فردوسی بر منابع بازمانده کهن، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان می نهد که به قول خودش باد و باران نمی تواند گزندی بدان برساند و گذشت سالیان بر آن تأثیری ندارد.

در برخورد با قصه های شاهنامه و دیگر داستانهای اساطیری فقط به ظاهر داستانها نمی توان بسنده کرد.

زبان قصه های اساطیری، زبانی آکنده از رمز و سمبل است و بی توجهی به معانی رمزی اساطیر، شکوه و غنای آنها را تا حد قصه های معمولی تنزل می دهد.

حکیم فردوسی خود توصیه می کند:

تو این را دوغ و فسانه مدان
به یکسان روش در زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد

شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی اند.

جنگ کاوه و ضحاک ظالم، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش به دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند.

تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبی ها در برابر ظلم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان محسوب می شود همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می گیرد.

زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبت های گوناگون قرار می دهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان به دفاع از موجودیت این کشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمانش بر می خیزند و جان بر سر این کار می نهند.

برخی از پهلوانان شاهنامه نمونه های متعالی انسانی هستند که عمر خویش را به تمامی در خدمت همنوعان خویش گذرانده است.

پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند.

شخصیت های دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.

آنها مأموران اهریمنند و قصد نابودی و فساد در امور جهان را دارند.

قهرمانان شاهنامه با مرگ، ستیزی هماره دارند و این ستیز نه روی گردانی از مرگ است و نه پناه بردن به کنج عافیت، بلکه پهلوان در مواجهه و درگیری با خطرات بزرگ به جنگ مرگ می رود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ می دزدد.

اغلب داستانهای شاهنامه بی اعتباری دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار می خواند ولی در همین حال آنجا که هنگام سخن عاشقانه می رسد فردوسی به سادگی و با شکوه و زیبایی موضوع را می پروراند.

نگاهی به پنج گنج نظامی در مقایسه با شاهنامه، این حقیقت را بر ما نمایان تر می کند. در پنج گنج، شاعر عارف که ذهنیتی تغزلی و زبانی نرم و خیال انگیز دارد، در وادی حماسه چنان غریق تصویرسازی و توصیفات تغزلی شده که جای و مقام زبان حماسه را فراموش کرده است حال آنکه که فردوسی حتی در توصیفات تغزلی در شأن زبان حماسه، از تخیل و تصاویر بهره می گیرد و از ازدحام بیهوده تصاویر در زبان حماسی اش پرهیز می کند.

تصویرسازی:

تصویرسازی در شعر فردوسی جایی بسیار مهم دارد. شاعر با تجسم حوادث و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده او را همراه با خود به متن حوادث می برد، گویی خواننده داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است.

تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی اغلب توصیفات طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و . . . در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی موجب هماهنگی جزئی ترین امور در شاهنامه با کلیت داستان ها شده است.

چند بیت زیر در توصیف آفتاب بیان شده است:

چو خورشید از چرخ گردنده سر
برآورد بر سان زرین سپر

***

پدید آمد آن خنجر تابناک
به کردار یاقوت شد روی خاک

***

چو زرین سپر برگرفت آفتاب
سرجنگجویان برآمد ز خواب

و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد:

چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشگر کشید

موسیقی:

موسیقی در شعر فردوسی از عناصر اصلی شعر محسوب می شود. انتخاب وزن متقارب که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر می کند.

علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، فردوسی با به کارگیری قافیه های محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش می دهد.

اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و نمایش لحظات طبیعت و زندگی از دیگر مشخصات مهم شعر فردوسی است.

برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
هوا نیلگون شد، زمین آبنوس
چو برق درخشنده از تیره میغ
همی آتش افروخت از گرز و تیغ
هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش
ز بس نیزه و گونه گونه درفش
از آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد
چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر
ز خون یلان دشت گشت آبگیر
زمین شد به کردار دریای قیر
همه موجش از خنجر و گرز و تیر
دمان بادپایان چو کشتی بر آب
سوی غرق دارند گفتی شتاب

منبع داستانهای شاهنامه:

نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود.

این کتاب به دلیل آن که به دستور و سرمایه "ابومنصور توسی" فراهم آمد، به "شاهنامه ابومنصوری" شهرت دارد و تاریخ گذشته ایران به حساب می آید.

اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود در بعضی نسخه های خطی شاهنامه موجود است.

علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است، اما چون به کلی از میان رفته درباره آن نمی توان اظهارنظر کرد.

پس از این دوره در قرن چهارم شاعری به نام دقیقی کار به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را شروع کرد.

دقیقی زردشتی بود و در جوانی به شاعری پرداخت.

او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد.

دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم در آورد.

دقیقی، هزار بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود 367 یا 369 هـ. ق) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود.

فردوسی استاد و هشمهری دقیقی کار ناتمام او را دنبال کرد.

از این رو می توان شاهنامه دقیقی را منبع اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.


بخش های اصلی شاهنامه:

موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت ساسانیان به دست اعراب است و کلاً به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم می شود.

دوره اساطیری:

این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان می آید. تمدن ایرانی در این زمان تکوین می یابد. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن در این دوره صورت می گیرد.

در این عهد جنگها غالباً جنگ های داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگ ترین مشکل این عصر بوده است. (بعضی احتمال داده اند که منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بوده اند که با آریایی های مهاجم همواره جنگ و ستیز داشته اند)

در پایان این عهد، ضحاک دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت می نشیند، اما سرانجام پس از هزار سال فریدون به یاری کاوه آهنگر و حمایت مردم او را از میان می برد و دوره جدید آغاز می شود.

دوره پهلوانی:

دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع می شود. ایرج، منوچهر، نوذر، گرشاسب به ترتیب به پادشاهی می نشیند. جنگهای میان ایران و توران آغاز می شود.

پادشاهی کیانی مانند: کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار می آیند. در این عهد دلاورانی مانند: زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور می کنند.

سیاوش پسر کیکاووس به دست افراسیاب کشته می شود و رستم به خونخواهی او به توران زمین می رود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب می گیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور می کند و اسفندیار به دست رستم کشته می شود.

مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود، شغاد از بین می رود و سیستان به دست بهمن پسر اسفندیار با خاک یکسان می گردد، و با مرگ رستم دوره پهلوانی به پایان می رسد.

دوره تاریخی:

این دوره با ظهور بهمن آغاز می شود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی می رسند.

در این زمان اسکندر مقدونی به ایران حمله می کند و دارا را که همان داریوش سوم است می کشد و به جای او بر تخت می نشیند.

پس از اسکندر دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان می گردد و سپس ساسانیان روی کار می آیند و آن گاه حمله عرب پیش می آید و با شکست ایرانیان شاهنامه به پایان می رسد.

 

نوشته شده در  یکشنبه 25 اردیبهشت1390ساعت   توسط دانشجویان عضو انجمن مدیریت

جمشید شاه پس از بدست گرفتن زمام امور و حکومت بر آدمیان و دیوان و چرندگان و خزندگان و ماهیان، گمان کرد کسی شده و قدرت و خواست خود را مطلقه پنداشت:

زمانه بر آسود از داوری ---- به فرمان او دیو و مرغ و پری

+++

یکایک به تخت مهی بنگرید --- به گیتی جز از خویشتن را ندید
منی کرد آن شاه یزدان شناس --- ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس

او تمام بزرگان (مهان) و سپاهیان و شیوخ و موبدان را گرد آورد و مطلقه شدن حکومتش را به آنها ابلاغ کرد:
گرانمایگان را ز لشگر بخواند --- چه مایه سخن پیش ایشان براند

چنین گفت با سالخورده مهان --- که جز خویشتن را ندانم جهان

هنر در جهان از من آمد پدید --- چو من نامور تخت شاهی ندید

جهان را به خوبی من آراستم --- چنانست گیتی کجا خواستم**

خور و خواب و آرامتان از منست --- همان کوشش و کامتان از منست

بزرگی و دیهیم شاهی مراست --- که گوید که جز من کسی پادشاست


موبدان (که دانشمندان و روشنفکران و صاحب نظران آن زمان محسوب می شدند)، به مقتضی دانش خود وفادار نماندند و این گونه واکنش نشان داند:


همه موبدان سرفگنده نگون* --- چرا کس نیارست گفتن، نه چون

بیچاره آنها که سرافکندگی شان را کسی چون دانای توس بر لوح تاریخ ثبت کرد تا درسی باشد برای دانشمندان هر زمان.

و اما نتیجه زیاده خواهی حاکمان را فردوسی اینگونه به تصویر می کشد. این است سرانجام خودکامگی:


چو این گفته شد فر یزدان از اوی --- بگشت و جهان شد پر از گفت​وگوی

منی*** چون بپیوست با کردگار --- شکست اندر آورد و برگشت کار

چه گفت آن سخن​گوی با فر و هوش --- چو خسرو شوی بندگی را بکوش

به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس --- به دلش اندر آید ز هر سو هراس

به جمشید بر تیره​گون گشت روز --- همی کاست آن فر گیتی​فروز


و این هم سرانجام تراژیک شخص جمشیدشاه. مردم بر او می شورند و با کمک ضحاک او را سرنگون می کنند. ضحاک نیز پس از بدست آوردن جمشیدشاه او را با اره دو پاره می کند:


چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ --- یکایک ندادش زمانی درنگ

به ارش سراسر به دو نیم کرد --- جهان را ازو پاک بی​بیم کرد

شد آن تخت شاهی و آن دستگاه --- زمانه ربودش چو بیجاده کاه

----------------------------------------------
* نگون: آویزان

** یعنی جهان همانگونه است که من اراده کرده ام

*** خودکامگی

غزل منتشر نشده حضرت امام خمینی سلام الله علیه

هدیه به سوگواران سومین سالگرد

مرغ حق

پروانه وار بر در میخانه پر زدم

در بسته بود با دل دیوانه در زدم

خوابم ربود آن بت دلدار تا به صبح

چون مرغ حق زعشق ندا تا سحر زدم

دیدار یار گرچه میسر نمی شود

من در هوای او به همه بام پرزدم

در هر چه بنگری رخ او جلوه گر بود

لوح رخش به هر در و هر رهگذر زدم

در حال مستی از غم آن یار دلفریب

گاهی به سینه گاه به رخ گه به سر زدم

جان عزیز من بت من چهره باز کرد

سیلی به روی شمس و به روی قمر زدم

یارم به نیم غمزه چنان جان من بسوخت

که آتش به ملک خاور و هم باختر زدم

پیام آور شکفتن

کجاست آن که در این فصل سرخ توفان کرد

کجاست آن که دلم را شکوفه باران کرد

کجاست آن که مرا در گدازه های عطش

به بزم ساده و زیبای عشق مهمان کرد

کجاست آن که شبی زخم داغداران را

به بوی مرهم جادوی عشق درمان کرد

کجاست آن که شب سرد غربت ما را

به یک نگاه خداگونه نورباران کرد

کجاست آن که به اندوه رفتنش ناگاه

هزار قافله عشق را پریشان کرد

کجاست آن که پیام آور شکفتن بود

چه کس بهار مرا زیر خاک پنهان کرد

دلم قرار نمی گیرد این چه غوغایی است

کجاست آن که در این فصل سرخ توفان کرد

حمدالله رجایی بهبهانی

به روح آبی امام

همسفر با موج

ای غروب چشمانت غمترانه ی دریا

از افق دری بگشا، رو به خانه ی دریا

آه از آن شب دلگیر، لحظه ای که مستانه

همسفر شدی با موج، روی شانه ی دریا

ساحل جدایی را عاشقانه پیمودی

در تراکم غربت، ما بهانه ی دریا

کوله بار تو عشق و دامنت پر از احساس

تا کجا سفر کردی؟ با فسانه دریا

لهجه ات صمیمی بود، مثل لهجه باران

ای ترنم بیادت در ترانه ی دریا

ای قریحه ی باران در نگاه گندمزار

از تو نیلگون می شد بیکرانه ی دریا

می سرایمت شعری با ردیف تنهایی

ای سروده سبز و صادقانه ی دریا

حمید هنرجو– ملایر

شانه های باد

شب، خستگی می ریخت بر شانه های من

شب منتشر می شد در پیش پای من

باران می آمد تند طوفان می آمد داغ

تبرعشه می افتاد در دستهای من

خورشید پیدا بود اما زمین تاریک

ایا چه می دیدم آن شب خدای من؟

هر باد برگی را بر شانه های خود

سوغات می آورم آنهم برای من

من سایه خود را از شب گذر دادم

من پابه پای او، او پا به پای من

هادی محمدزاده

در غم امام «ره»

شب فراق

منم ز هجر تو در رنج بیحساب امشب

دلم به سوز و گداز است و التهاب امشب

برآن سر است که این چشم دور مانده زدوست

بساط عمر افکند بر آب امشب

ز دوری رخت ای آفتاب رو عجب است

که زنده مانم تا تیغ آفتاب امشب

کتاب عمر مرا نیست فصل و باب امشب

شب فراق تو ماتم فزاست باده ناب

بجز خمار ندیدیم از شراب امشب!

تو دوری از نظر و ماه آسمان حق بود

ز ابر تیره به رخ برکشد نقاب امشب

چه سخت از غم آن پیر عرصه ایمان

شکسته شد دل یاران انقلاب امشب

حمید هنرجو- ملایر

ستاره غمزده

در سوگ امام عزیز

چه شد که عالم اسلام بی پناه افتاد

ستاره غمزده و تیرگی به ماه افتاد

ز تند باد خطر بوستان دل پر مرد

زفاف حادثه خورشید غم به چاه افتاد

عنان صبر و توان از کف صبوری رفت

ز چشم حوصله سیلاب خون براه افتاد

دوباره خیل شهیدان بخون بغلطیدند

دوباره یوسف دلخستگان به چاه افتاد

دوباره تازه بشد داغ مادران شهید

دوباره ژاله خونین بهر گیاه افتاد

ز مرگت ای فرشته خصال امام ای رهبر

زمین غمین و زمان هم به اشک و آه افتاد

تو میر قافله قله یقین بودی

ز ماتم تو مصیبت بر این سپاه افتاد

ز رفتنت همه مستضعفان سیه پوشند

سرشک دیده ز اطفال بی گناه افتاد

ز رفتنت به حضور نبی مبارک باد

اگر چه ثلمه به اسلام دادخواه افتاد

علی محمد بشارتی

صحیفه نور

ستاره شد و ماه در محاق1 افتاد

از این مصیبت عظمی که اتفاق افتاد

ز حول حادثه تاب و توان صبر برفت

ز عمق واقعه در دهر، انشقاق2 افتاد

امید و حامی مستضعفان عالم رفت

بروح اطهرش این امر تلخ و شاق3 افتاد

تو ای خمینی، ای افتخار زهد4 و جهاد

تو ای امام ز داغت بدل شقاق5 افتاد

تو خود منادی معراج مسلمین بودی

کنون زهجر تو صد لرزه بر براق6 افتاد

تو مفخر «طلب7» و «عشق8» و «معرفت9» گشتی

«فنا10» و «حیرت11» و «توحید12» بر تو طاق افتاد

بریده گشت ز داغ تو «عروةالوثقی13»

نصام و فصل زداغ تو بر وثاق افتاد

ز ماتمت همه قدسیان سیه پوشند

جنان اگر چه بدیدارت انشراق14 افتاد

کلام معجزه آسایت ای کلیم15 زمان

به خفتگان زمین سوی حق سباق16 افتاد

دل از تلاوت وحی تو ای «صحیفه نور17»

یقین نمود که بر قول حق وفاق18 افتاد

مهیمنی19 که ترا این مقام و عزت داد

اراده کرد که راهت دوام و باق20 افتاد

 


آن آفتاب خاور مهمان ماست امشب                       قرص سپهر گردون بر خوان ماست امشب

 

گر خوان ما ببيني برخوان ما نشيني                  مهمان خداي اين خوان مهمان ماست امشب

 

اي مطربان خوشگو، اسرار عشق گوييد                    تا در سماع آييم، دستان ماست امشب

 

دستي بزن که ما را، در سر فتاد شوري                   پايي بکوب و بر جه، جولان ماست امشب

 

آن ماهرو که عالم، خال یست بر رخ او                      کفر شکنج زلفش، ايمان ماست امشب

 

خورشيد و ماه تابان، مهر و سپهر گردان                  با صد هزار ديده، حيران ماست امشب

 

ترشي مکن چو سرکه، چون شهد باش شيرين          قند و نبات و شکر، دکان ماست امشب

 

نظری در عرفان

یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,

حديث نوروز و سي روز :

علامه مجلسي ( 1037 1110 هـ.ق) محمد باقر پسر محمد تقي شيخ الاسلام رسمي و در حقيقت رءيس دانشگاه روحاني اصفهان، در باب 22 از کتاب ( سماء و عالم ) از ( بحار الانوار) مجلد 59 ص 9143 چ آخوندي تهران 1386 ق 1967 م، حديث را چنين مي آورد: روايت با زنجيره پيوسته از معلي پسر خنيس است که گفت: روز نوروز من به خدمت امام صادق ( ع ) در آمدم، او فرمود: آيا اين روز را مي شناسي؟ من عرض کردم: اين روزي است که ايرانيانش بزرگ مي دارند و براي يکديگر پيش کش برند. فرمود: به خانه کهن سال مکه سوگند که اين رسمي ديرپا است که من تو را از آن آگاه مي کنم. گفتم : ... اي بزرگوار،دانستن اين رسم نزد من با ارزش تر از زندگي دوستان و مرگ دشمنان است ... فرمود: امروز روزي است که خداوند ( عهد ازل = پيمان جاودانه ) را با مردم ببست، روزي است کخ نخستين بار خورشيد بدرخشيد و با بوزيد، و زمين لرزه پدپد آمد ، روزي است که کشتي نوح بر کوه جودي نشست روزي است که جبرءيل بر پيامبر فرود آمد... روزي است که حضرت پيامبر علي را بر شانه بلند کرد تا بت هاي کعبه را سرنگون ساخت ... روزي است که دستور داد مردم با علي بيعت کنند ( غدير خم ) روزي است که مردم براي بار دوم پس از مرگ عثمان با علي بيعت کردند .. هيچ نوروزي نيست که ما منتظر فرج نباشيم ... اين روز را شما ( عرب ها ) فراموش کرديد و ايرانيان آن را نگاه داشته اند من گفتم : بزرگوارا آيا شود که نام فارسي روزهاي ماه را به من بياموزي؟ او فرمود: اين معلي اين ها نام هاي باستاني براي روزها و ماه ها است. نزد گذشتگان هر ماه داراي سي روز بود نه کم مي شد نه زياد. سپس معلي نام هر يک از سي روز را با چند سطر از ويژگي هاي افسانه اي آنها ياد مي نمايد.

چون به تازگي جزوه اي به نام ( تعاليم مغان ) تاليف آر . سي و زنر،ترجمه دکتر فريدون بدره اي به دستم رسيد که نام سي روز ماه در آن از متن پهلوي ترجمه شده بر آن شدم که در يک صفحه دو ستوني دو روايت پيش و پس از اسلام آن را بياورم تا گوشه اي از کوشش هاي ارزشمند پدران ما، در سده آغازين اسلام، براي روشن و دلپذير نمودن اسلام، از دجله تا سند روشن شود. سپس کتابنامه اي شامل بيش از پنجاه گفتار، رساله، کتابچه که درباره نوروز به خامه پدران ما نگاشته شده خواهد آمد. اينک نام روزها در تعاليم مغان و توضيحات مرحوم مجلسي درباره هر يک:

 

خويشکاري سي روزه ماه

شماره روز نام روز در تعاليم مغان ترجمه مجلسي

1 هرمزد روز، مي خور و خرم باش خلقت آدم در اين روز بوده است

2 بهمن روز، جامه نو پوش خلقت خوا در اين روز بوده است

3 ارديبهشت روز، به آتشگاه رو نحس است، رانده شدن آدم از بهشت در اين روز بود.

4 شهريور روز ، شاد باش هر کار نيکوست بجز سفر

5 سپندارمذ روز، زمين خود را شخم بزن روز فرشته موکل بر زمين است.

6 خرداد روز، جوي بکن روز فرشته کوهستان است

7 امرداد روز، بوته و درخت بنشان روز فرشته ارزاق است.

8 دي به آذر روز، سر بشوي و ناخن و موي بپيرايروز ديبا روز نيکو است.

9 آذر روز، به گردش رو، و نان مپز، که گناهي گران است روز فرشته نگهبان دوزخ است.

10 آبان روز، از آب پرهيز کن، و آزار به آبها مرسان روز فرشته نگهبان دريا است .

11 خور روز، کودک به دبيرستان فرست تا روز فرشته خورشيد است. دبيري و فرزانگي آموزند .

12 ماه روز شراب خور، به پرسش روز فرشته ماه است دوستان رو و از خداي ماه کاميابي بخواه

13 تير روز، فرزندان خويش به روز فرشته ستارگان است. آموختن تير اندازي، کارزار، و اسب سواري فرست

14 گوش روز، از اصطبل هاي خود روز فرشته آدمي و حيوانات ديدن کن، و گاوانت را شخم زدن بياموز

15 دين به مهر روز، سر بشو، موي فرشته بزرگ خدا و ناخن بپيراي، انگور از تاکها( بگزين ) و به چرخشت کن تا ( شراب ) نيکو به دست آري

16 مهر روز، اگر تو را از کسي ستم رسيده روز فرشته مهرباني در سختي ها است در برابر مهر بايست و از او داوري بخواه، و در نزد او بلند زار کن

17 سروش روز، از سروش مقدس روز فرشته ويراني ها رستگاري روان خويش بخواه

18 رشن روز، زندگي به شادي گذار، و بهروز فرشته آتش نيکي و دينداري آنچه خواهي کن

19 فروردين روز، سوگند مخور، و به روز فرشته ارواح فروهر پاکان ستايش ونيايش کن بشود که خشنودتر شوند

20 بهرام روز، خانه پي افگن تا زود به روز فرشته پيروزي و شکست فرجام رسد، و به نبرد و کارزار شو تا پيروز باز آيي

21 رام روز، زن خويش فراخوان و کار روز فرشته شادي رامش پيش گير و شاد باش ، دادخواهيي پيش داوران بر تا پيروز باز آيي،

يا براءت يابي

22 باد ( وات ) روز، کار تازه به دست روز فرشته بادها وابرهاست مگير دي ( داذو ) به دين روز، هر کار خواهي

23 کن، زن خانه آر، موي و ناخن فرشته خواب و بيداري بپيراي، و جامه پوش

24 دين روز، خرفستر کش روز فرشته کوشش و جنبش

25 اردروز، هر چيز نو بخر و به خانه برروز فرشته ديوان و شياطين

26 اشتات روز، ماديان، گاوان و ستورانروزکار نيک است جزازدواج و سفر خويش برگشن بيفکن، تا به تندرستي باز آيند ( شايد بار آورند )

27 آسمان روز، به سفر دراز رو تا به روز فرشته آسمان ه درستي باز آيي

28 زمداد روز ( زمياد روز) دارو و مخورروز فرشته زمين و دادگستري

29 مهر اسپند روز، جامه هاي روز فرشته خرد و زمان خويش درست کن، بدوز و بپوش و بر زن خويش درآي تا فرزندان نيک و تيزهوش زايد

30 انغزان( انيران) روز، موي و ناخن بپيراي و زن به بستر بر تا فرزند نامدار برايت زايد اقوال مختلف در نوروز

در زمان شاه سليمان صفوي ( 1077105 هـ.ق ) بحثي در تعيين روز نوروز در گرفته است آقر رضي قزويني محمد پسر حسن ( 1096 ق) براي اولين بار رساله اي نوشت و در آن ادعا نمود که نوروز جلالي خيامي که مطابق اول انتقال خورشيد از برج حمل است درست نيست بلکه نوروز صحيح نوروز يزدگردي است که او در آن رساله حساب دقيق آن را معين کرده است. ( طبقات اعلام قرن 11ص 223- 224 ) ( ذريعه ج 24 ص 383 ش 2058 )

و اما در مورد نوروز، در تقويم يزدگردي و خيامي

عيد نوروز که امروز در ايران و افغانستان و در سه کردستان عراق، سوريه، ترکيه و کشورهاي آسياي ميانه متداول است، در اصطلاح نجومي نوروز جلالي يا خيامي شناخته مي شود و در برابر نوروز يزد گردي است که بعدا" اشاره خواهيم کرد.

نوروز خيامي به فيلسوف بزرگ، رياضي دان و منجم خيام نيشابوري م حدود 515 ق / 1121 م نسبت دارد که آن را از يک، زيج استخراج نمود که براي ملکشاه سلجوقي ( زاده 447 جلوس 465 کشته 485 ) تاليف کرده بود. ملکشاه تصميم داشت تاريخ هجري شمسي نسبتا" کامل را جانشين تاريخ ناقص هجري قمري سازد تا از نامنظم بودن ماليات هاي کشاورزي جلوگيري شود. ولي کشته شدن ملشکاه در 485 کار متوقف ساخت ابن اثير در حوادث سال 467 در کتاب ( کامل ) در تاريخ از همکاران خيام در کار بزرگ تبديل تاريخ ناقص قمري به تاريخ نسبتا" کامل تر شمسي از دو تن به نام مظفر اسفزاري و ميمون پسر نجيب و اسطي اهوازي نام مي برد و گويد کار رصد ايشان تا کشته شدن ملکشاه ادامه داشت. زندگينامه اي کوتاه از اين دو فيلسوف همکار خيام در آن امر مهم مظفر اسفزاري در تتمه صوان الحکمه ( بيهقي 499- 565 ق ) ( چ ع ص 125 چ ف ص 79 ) و ميمون پسر نجيب نيز در همان کتاب ( چ ع 105 چ ف ص 62 ) و نيز در ( شهر زوري نزهه الارواح ص 289 ) ثبت است.

مرحوم پدرم صاحب ذريعه بوالعباس لوکري م 464 ق را نيز در انجمن زيج خيام شريک ، شمرده اند و اگر درست باشد بايد گفت : لوکري سه سال پيش از پايان کار زيج در گذشته است ( تتمه صوان الحکمه چ ع 126 پ 80 )

علامه سيد جلال تهراني م 1358 خ در گاه نامه اش در سال 1311 خ خازني عبدالرحمان فيلسوف منجم سده 5 و 6 را نيز در شمار اعضاي انجمن تغيير تاريخ سال 467 و همکار خيام دانسته است، ليکن چون خازني در سال 525 مولف بوده است دور مي نمايد که در 467 عضو چنان انجمن باشد.

بيش از پنجاه رساله نوروزيه از سده 3 تا دوران صفوي قرن 11 باقي مانده که اختلاف ميان دانشمندان در برتري نوروز خيامي يا نوروز يزد گردي را نشان مي دهند .

قديمي ترين نوروز نامه که اکنون مي شناسم مجموعه اي است به شماره 3687 دانشگاه فهرست ج 12 ص 2693 ) که در سال 961 ق تاليف شده است. رساله دوم و سوم آن فارسي است و به حکيم ترمذي محمد بن علي در گذشته 255 ق نسبت داده شده است که اگر درست باشد قديمي ترين متن فارسي خواهد بود.

اختلاف نوروز خيامي با يزدگردي در چيست ؟

مي دانيم سال شمسي 365 روز+ 242 هزارم يک روز است . حال اگر هر ماه را 30 روز تمام فرض کنيم و پنج روز مانده را در پايان سال به نام ( پنجه دزديده ) بيفزاييم به تقويم يزدگردي عمل کرده ايم که تا پايان دولت ساساني بدان عمل مي شد. چون پس از سقوط ساسانيان ، افزايش ساليانه ( پنجه دزديده ) انجام نيافت سال شمسي متوقف ماند و سال يزدگردي که موبدان مخفيانه آن را به کار مي بستند در هر سال پنج روز عقب تر از سال شمسي بود، ليکن باز هم پنج روز از سال قمري که خليفگان به کار مي بردند بهتر بود. از اين روي متوکل با همه بدبيني که نسبت به ايرانيان داشت دستور داد تا جشن نوروز رسم پيشکش آوردن براي دربار احيا گردد و براي ماليات کشاورزان چهار فصل و ماه هاي شمسي زنده شود ليکن هنوز به درستي اجرا نشده بود که کشته شد و کارها متوقف بماند.

خيام با زيج ياد شده در بالا سال هاي هجري قمري را از آغاز هجرت تاسال 467 ق / 459 خ / 1074 م ( روز به روز با 12 برج حمل حوت ) که به سال 1304 خورشيدي ( فروردين تا اسفند ) ناميده شد، و با تصويب مجلس شواري آن سال قانوني گرديد) تطبيق نمود. خيام بدين نتيجه رسيد که روز 20 شعبان 469 ق تا يکم رمضان 470 ق برابر مارس 1077 م تا 21 مارس 1078 م سال 457 خ هجري خورشيدي شد. از آن سال تا به سال 1304 خ که طبق قانون تصويب شده مجلس سال شمسي ( جلال خيامي) تاريخ رسمي کشورشناخته شد. يکي از ستون هاي تقويم هاي سالانه را که به تقويم رقومي معروف است اختصاص دادند. تاريخچه اين گونه تقويم ها را در ذريعه ج 4 : 397 403 و ج 8 ص 211-225 و نسخه هاي کهن سال از آنها را در فهرست کتابخانه هاي سپهسالار و مجلس و دانشگاه مي بينيم .

فرمان ناصرالدين ‌شاه: منع اعطاي خلعت نوروز به علت تقارن نوروز با محرم [6802]

 

رقم مظفرالدين ‌‌ميرزا: عرض تبريک عيد نوروز و ارسال يک طاقه شال کشميري براي عضدالملک [7001]

یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:راز جوانی,خانم 70 ساله, دختر جوان,,

خانم ۷۰ ساله ای که شبیه دختر ۳۰ ساله میباشد

خانم آنت ۷۰-ساله که به نظر می رسد به راز جوانی ابدی دست یافته، رازی که تنها مخصوص اوست . آنت لارکینز را وقتی میبینید به نظر نمی آید که او بیش از ۴۰ سال سن داشته باشد، و او این نعمت را به لطف رژیم غذایی و نحوه تغذیه اش به دست آورده . او خیلی جوان به نظر می رسد که مردم به اشتباه او را به عنوان دختر می دانند.
خانم آنت می گوید راز زیبایی او را در رژیم غذایی گیاهخواری خام نهفته است، شامل سبزیجات ارگانیک، میوه ها، دانه ها و آجیل که همگی را در باغ خود پرورش داده می باشد. او حتی معتقد است جمع آوری آب باران، برای حفظ شکوفایی باغش تنها نیست، بلکه برای نوشیدن نیز از آن استفاده می کند.
این خانم ساکن شهرستان میامی در فلوریدا، است. وقتی شروع به رژیم غذایی اش کرد هدفش تنها فواید سلامتی بود و هرگز پیش بینی نمیکرد که به مانند دختر ۴۰ ساله در سن ۷۰ سالگی به نظر آید.
ایشان دو جزوه به نام “سفر به سلامت” و همچنین یک دی وی دی شامل تمام اسرار سالمتی خودش می باشد را منتشر کرده است.
و توصیه میکند به جای خرید لوازم آرایشی و بهداشتی برای جوان و زیبا شدن شاید فقط با نگاه کردن و استفاده از این برنامه های غذایی بتوان به هدف رسید.
 

 

یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,

فرعون مرا مسلمان کرد(:فرانسوا میتران)

 
هنگامی که فرانسوا میتران در سال ۱۹۸۱میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت، از مصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده فرعون برای برخی آزمایش‌ها و تحقیقات به فرانسه منتقل شود.
هنگامی که هواپیمای حامل بزرگترین طاغوت تاریخ در فرانسه به زمین نشست، بسیاری از مسئولین کشور فرانسه و از جمله رئیس دولت و وزرایش در فرودگاه حاضر شده و از جسد طاغوت استقبال کردند.
پس از اتمام مراسم، جسد فرعون به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستان‌شناس به همراه بهترین جراحان و کالبدشکافان فرانسه، آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند.
رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه بنام پروفسور موریس بوکای بود که برخلاف سایرین که قصد ترمیم جسد را داشتند او در صدد کشف راز و چگونگی مرگ این فرعون بود.
تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب، نتایج نهایی ظاهر شد؛ بقایای نمکی که پس از ساعتها تحقیق بر جسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده‌اند. اما مسئله‌ی غریب و آنچه باعث تعجب بیش از حد پروفسور بوکای شده بود این مسئله بود که چگونه این جسد سالم‌تر از سایر اجساد باقی مانده، درحالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است.
پروفسور موریس بوکای در حال آماده کردن گزارش نهایی در مورد کشف جدید (مرگ فرعون بوسیله غرق شدن در دریا و مومیایی جسد او بلافاصله پس از بیرون کشیدن از دریا) بود که یکی از حضار در گوشی به یادآور شد که برای انتشار نتیجه تحقیق عجله نکند، چرا که نتیجه تحقیق کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون است.

ولی موریس بوکای بشدت این خبر را رد کرده و آن را بعید دانست. او بر این عقیده بود که رسیدن به چنین نتیجه ی بزرگی ممکن نیست مگر با پیشرفت علم و با استفاده از امکانات دقیق و پیشرفته کامپیوتری.
در جواب او یکی از حضار بیان کرد که قرآنی که مسلمانان به آن ایمان دارند قصه غرق شدن فرعون و سالم ماندن جثه‌ی او بعد از مرگ را خبر داده است.
حیرت و سردرگمی پروفسور دوچندان شد و از خود سوال می‌کرد که چگونه این امر ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال ۱۸۹۸میلادیکشفشده است، در حالی که قرآن مسلمانان قبل از ۱۴۰۰ سال پیدا شده است؟
چگونه با عقل جور در می آید در حالی که نه عرب و نه هیچ انسان دیگری از مومیایی شدن فراعنه توسط مصریان قدیم آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسئله نمیگذرد؟

موریس بوکای تمام شب به جسد مومیایی شده زل زده بود و در مورد سخن دوستش فکر می‌‌کرد که چگونه قرآن مسلمانان درمورد نجات جسد بعد از غرق سخن می‌گوید در حالی‌که کتاب مقدس آنها از غرق شدن فرعون در هنگام دنبال کردن موسی سخن میگوید اما از نجات جسد هیچ سخنی بمیان نمی‌آورد و با خود می‌گفت آیا امکان دارد این مومیایی همان فرعونی باشد که موسی را دنبال میکرد؟
و آیا ممکن است که حضرت محمد هزار سال قبل از این قضیه خبر داشته است؟ او در همان شب تورات و انجیل را بررسی کرد اما هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به میان نیاورده بودند.
پس از اتمام تحقیق و ترمیم جسد فرعون، آن را به مصر باز گرداندند ولی موریس بوکای خاطرش آرام نگرفت تا اینکه تصمیم گرفت به کشورهای اسلامی سفر کند تا از صحت خبر در مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمینان حاصل نماید.

یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و این آیه را برای او تلاوت نمود :

 

{فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ} [یونس:۹۲]
ما امروز پیکرت را [از آب‏] نجات می‌دهیم تا عبرت آیندگان شوى، و همانا بسیارى از مردم از آیت‏هاى ما بى‏خبرند این آیه او را بسیار تحت تآثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای بلند فریاد زد: “من به اسلام داخل شدم و به این قرآن ایمان آوردم.”
موریس بوکای با تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و دهها سال در مورد تطابق حقائق علمی کشف شده در عصر جدید با آیه های قرآن تحقیق کرد و حتی یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق ثابت علمی تناقض داشته باشد.
و بر ایمان او به کلام الله جل جلاله افزوده شد (لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید).
حاصل تلاش سالها تحقیق این دانشمند فرانسوی کتاب “قرآن و تورات و انجیل و علم بررسی کتب مقدس در پرتو علوم جدید” بود.
 

 

 

شنبه 27 اسفند 1390برچسب:پل,هند,
رویاندن پل‌هایی زنده
 
 


 

هند، استانی دارد به نام مگالایا Meghalaya. گمان می‌رود که اینجا یکی از پر باران‌ترین مناطق دنیا باشد. در این منطقه جنگل‌هایی انبوه و رودهای خروشان بی‌شمار قرار دارد.

 

 

 

 

 

گذر از این رودها یکی از دغدغه‌های همیشگی مردم بوده است. اما مردم این ناحیه به جای بنا کردن پل‌هایی از چوب، سنگ، فلز یا سیمان و بتن و به جای استفاده از دانش مهندسی و معماری پل، سال‌های متمادی است که آراسته به هنر و دانشی منحصر به فرد شده‌اند!

 

 

 

 

 

آنها پل‌ها را نمی‌سازند، بلکه می‌رویانند!

 

 

 

 

 

 

 

 

Description: Description: http://1pezeshk.com/uploader/savefiles/9-22-2011%2010-26-40%20AM.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

مردم ریشه‌ها و شاخه‌های درختانی را که در دو سوی رودخانه قرار دارند، با دست در راستای افقی قرار می‌دهند و به تدریح شبکه‌ای زنده از ریشه‌ها و شاخه‌ها ایجاد می‌کنند.

 

 

 

 

 

طول بعضی از این پل‌های زنده به حدود سی متر هم می‌رسد و می‌تواند وزن پنجاه نفر و حتی بیشتر را هم تحمل کند.

 

 

 

 

 

 

 

 

Description: Description: http://1pezeshk.com/uploader/savefiles/9-22-2011%2010-25-44%20AM.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

از آنجا که این پل‌ها زنده هستند، مقاومت و دوان آنها نسبت به پل‌های چوبی، بسیار بیشتر است. از آنجا که میزان بارش سالانه در این منطقه از هند، ۱۵ متر است، این پل‌های زنده به تدریج رشد می‌کنند و بر مقاومت آنها افزوده می‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

Description: Description: http://1pezeshk.com/uploader/savefiles/9-22-2011%2010-28-31%20AM.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

ساکنان محلی هند، بیش از هزار سال است که این کار را می‌کنند، آنها بیشتر از درخت کائوچو برای این کار استفاده می‌کنند.

 

 

 

 

 

البته ساخت یک پل با این روش، بسیار طول می‌کشد و ده تا پانزده سال طول می‌کشد، چرا که باید با صبر و حوصله فراوان و بدون آسیب رساندن به بافت زنده درختان، آنها را در جهت مناسب رویاند. در عوض پلی ساخته می‌شود که برای نوه‌های سازنده هم قابل استفاده خواهد بود.

 

 

 

 

 

بسیاری از ساکنان این هنر را به فرزندان خود می‌آموزند و به آنها یاد می‌دهند چطور بدون آسیب رساندن به ریشه‌های درختان با شکیبایی، پل‌هایی سبز درست کنند.

 

 

 

 

 

 

 

 

این پل‌ها نمونه‌ والایی از پیوند انسان و طبیعت است.

 

 

 

 

 

 

 

Description: Description: http://1pezeshk.com/uploader/savefiles/9-22-2011%2010-32-18%20AM.jpg

 

 

 

 

 

 

 

Description: Description: http://1pezeshk.com/uploader/savefiles/9-22-2011%2010-32-02%20AM.jpg

 

 

 

 

 

 

 

Description: Description:
http://1pezeshk.com/uploader/savefiles/9-22-2011%2010-31-38%20AM.jpg

 

 

 

 

 

 

 

Description: Description: http://1pezeshk.com/uploader/savefiles/9-22-2011%2010-29-56%20AM.jpg

 

 

 
Description: Description: http://1pezeshk.com/uploader/savefiles/9-22-2011%2010-29-43%20AM.jpg
 

Description: Description:
http://1pezeshk.com/uploader/savefiles/9-22-2011%2010-26-12%20AM.jpg


شنبه 27 اسفند 1390برچسب:مونالیزا,طنز,,



مونالیزا در نیجریه


afzay.com-monalisa-1.jpg







مونالیزا در  هند

afzay.com-monalisa-2.jpg







مونالیزا در اسپانیا

afzay.com-monalisa-3.jpg







مونالیزا در طهران قدیم

afzay.com-monalisa-4.jpg








مونالیزا در واتیکان

afzay.com-monalisa-5.jpg







مونالیزا در حوزه جنوب خلیج فارس

afzay.com-monalisa-6.jpg








مونالیزا در آفریقای جنوبی

afzay.com-monalisa-7.jpg







مونالیزا در فلسطین

afzay.com-monalisa-8.jpg







مونالیزا در عربستان

afzay.com-monalisa-10.jpg







مونالیزا در لاس وگاس

afzay.com-monalisa-12.jpg






مونالیزای سرخ پوست

afzay.com-monalisa-13.jpg





مونالیزا در زمان رونسانس

afzay.com-monalisa-14.jpg






مونالیزا در نیویورک

afzay.com-monalisa-15.jpg





مونالیزا از فضا

afzay.com-monalisa-16.jpg







مونالیزا در ارتش آمریکا

afzay.com-monalisa-17.jpg







مونالیزا در کوبا

afzay.com-monalisa-18.jpg






مونالیزا در برنامه کودک

afzay.com-monalisa-19.jpg






مونالیزا در ایران

afzay.com-monalisa-20.jpg







مونالیزا در همسایگی بتول خانم اینا

afzay.com-monalisa-21.jpg







مونالیزا در دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز

afzay.com-monalisa-22.jpg
 
 

 تمیز کردن کلیه

 

سالها یکی پس از دیگری می گذرند و کلیه های ما خون ما را با دفع نمک ، سم و هر گونه شیء ناخواسته که وارد بدن ما میشود فیلترمیکنند. با گذشت زمان ، نمک تجمع می یابد و این نیاز به تمیز کردن توسط عملیات نظافتی دارد. چگونه می خواهیم بر این مشکل غلبه کنیم؟
 

 

بسیار آسان است ، اول یک دسته جعفری را برداشته و تمیز بشویید
 

سپس آن را در تکه های کوچک بریده و آن را در یک قابلمه بریزید و با آب تمیز به مدت ده دقیقه بجوشانید و بگذارید سرد شود و سپس فیلترش کنید و آن را در یک بطری تمیز ریخته و در داخل یخچال بگذارید تا خنک شود. با نوشیدن یک لیوان روزمره شما متوجه خواهید شد که تمام نمک و دیگر سموم انباشته شده در کلیه شما خارج میشود.  
جعفری به عنوان بهترین  تمیز کننده کلیه شناخته شده و طبیعی است!
 
 
 
 

 
 
 
 
Subject: Kidney Cleaning
 
Years pass by and our kidneys are filtering the blood by removing salt, poison and any unwanted entering our body. With time, the salt accumulates and this needs to undergo cleaning treatments and how are we going to overcome this?
It is very easy, first take a bunch of parsley and wash it clean
Then cut it in small pieces and put it in a pot and pour clean water and boil it for ten minutes and let it cool down and then filter it and pour in a clean bottle and keep it inside refrigerator to cool.  Drink one glass daily and you will notice all salt and other accumulated poison coming out of your kidney by urination also you will be able to notice the difference which you never felt before.
Parsley is known as best cleaning treatment for kidneys and it is natural!
 


لطفآ وقت بگذارید و بخوانید
 
برگی از تاریخ معاصر ایران
100881066118.jpg
سلام
هیچ می دانستید که در جریان جنگ جهانی اول حدود 40 در صد مردم ایران کشته شده اند ؟ یعنی تقریبا نیمی از کل مردم کشور .
در رابطه با جنگ جهانی اول می گویند که بزرگ ترین و ویرانگر ترین جنگ تمام تاریخ بشریت بوده و باعث مرگ بیش از 10 میلیون انسان شده است . ( رقم 10 میلیون را کمی سبک و سنگین کنید , 10 میلیون مرگ !!! در طی کمتر از 4 سال )
می دانستید که این آمار بدون در نظر گرفتن کشته های قحطی حاصل از جنگ در ایران است ؟ چرا که فقط حدود 9.5 میلیون نفر در ایران کشته شدند . از قحطی و بیماری های واگیردار که در نتیجه ی سو تغذیه در جامعه همه گیر شدند .
در فاصله ی سالهای 1293 تا 1294 خورشیدی ( 1914 تا 1915 میلادی ) اانگلستان از جنوب , دولت عثمانی از غرب و روسیه از شمال ایران را به تصرف در آوردند و حکومت وقت که کمترین توانی برای مقاومت در برابر این سیل بنیان کن دشمنان را نداشت فقط نظاره گر بود .
در سالهای بعد روسیه ی تزاری که در نوع خود کشور ضعیفی محسوب می شد در پی توافقی با دولت انگلستان , ایران را واگذار کرد . در همان زمان عثمانی ها هم به مرز فروپاشی رسیده بودند  ( جنگ جهانی اول که از حیث گستردگی ابعاد شگفت آوری دارد باعث نابودی 4 امپراطوری بزرگ و قدرتمند اروپا یعنی : امپراطوری اتریش مجار , روسیه , آلمان و عثمانی شد )
بنابراین استعمار پیر تنها بازیگردان عرصه ی سیاست ایران شد و با خرید گسترده ی غلات و جلوگیری از واردات کالا به ایران و اجازه ندادن برای ورود کمکها دولت آمریکا به ایران باعث ایجاد نایابی مواد غذایی در کشور شد و خشکسالی و بارندگی کم هم قوز بالای قوز شد و چنان قحطی در کشور بروز کرد که بیش از 40 درصد مردم ایران را به کام مرگ برد ( 1917 تا 1919 ) .
نکته ی جالب گزارشهای دلسوزانه ی سفیر وقت دولت آمریکاست که باعث می شود محموله های بزرگ مواد غذایی برای کمک به مردم تیره روز ایران ارسال شود که انگلیسیها به هیچ وجه اجازه ی ورود آنها را به کشور نمی دهند .
" داناهو افسر شناخته شده اطلاعات نظامي انگلستان و نماينده سياسي آن دولت در غرب ايران در سالهاي 1918 و 1919 درباره قحطي درغرب ايران اينگونه مي نويسد
اجساد چروكيده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومي افتاده اند. در ميان انگشتان چروكيده آنانهمچنان مشتي علف كه از كنار جاده كنده اند و يا ريشه هايي كه از مزارع در آورده اند به چشم مي خورد؛ با اين علفها مي خواستند رنج ناشي از قحطي و مرگ را تاب بياورنددر جايي ديگر، پابرهنه اي با چشمان گود افتاده كه ديگر شباهت چنداني به انسان نداشت،چهار دست و پا روي جاده جلوي خودرويي كه نزديك مي شد مي خزيد و در حالي كه ناي حرف زدن نداشت با اشاراتي براي لقمه ناني التماس مي كرد...". 
مرحوم محمد علي جمال زاده تلفات وحشتناك شيراز را اين طور روايت مي كند
"جنگ اول جهاني در آستانه اتمام بود[ پائيز 1918] كه در دل شبي تاريك و هولناك سه سوار ترسناك كه هر كدام شمشير و شلاقي به بر داشتند به آرامي از ديوارهاي شهر عبور كردند و به آن وارد شدند. يك سوار نامش" قحطي" ديگري" آنفلوانزاي اسپانيايي" و آخري" وبا "بود. طبقات فقير، پير و جوان، همچون برگ پائيزي در برابر حمله اين سواران بي رحم فرو مي ريختند. هيچ غذايي پيدا نمي شد، مردم مجبور بودند هرچه را كه مي توانستند بجوند و بخورند. به زودي گربه و سگ و كلاغ را نمي شد يافت. حتي موش ها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ريشه گياه را مانند نان و گوشت معامله مي كردند. در هر گوشه و كنار، اجساد مردگان بي كس و كار پراكنده بود. بعد از مدتي مردم به خوردن گوشت مردگان روي آوردند...".
نکته ی جالب توجه آن است که بعدها به هیچ عنوان از این نسل کشی و توحش انگلیسیها نامی به میان نیامده و هرگز کسی عنوان نکرد که هیچ کشوری به اندازه ی ایران از جنگ جهانی اول آسیب ندیده , جنگی که ایران در آن بی طرف اعلام شده بود .
 عجیب نیست که اتفاقی که فقط 90 سال قبل در کشورمان روی داده به این اندازه برای ما ناشناخته و مجهول باقی مانده بوده ؟
برای آگاهی بیشتر به منبع های زیر بروید :
 

شنبه 27 اسفند 1390برچسب:کارت پخش کن,خوش تیپ,,

یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم…

از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر کسی نمیده!
 
خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو می داد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم کردن تبلیغات نبود ….

احساس کردم فکر می کنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ،لابد فقط به آدمهای باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده! از کنجکاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم…!!!
 
خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با کلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می کنه؟!!
 
کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه!
 
شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو کاملا بی تفاوت نشون بدم!
 
دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده…؟!
 
همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: “آقای محترم! بفرمایید!”
قند تو دلم آب شد!
با لبخندی ظاهری و بدون دستپاچگی یا حالتی که بهش نشون بده گفتم: ا ِ، آهان، خب چرا من؟
من که حواسم جای دیگه بود و به شما توجهی نداشتم! خیلی خوب، باشه، می گیرمش ولی الآن وقت خوندنش رو ندارم! کاغذ رو گرفتم …
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک تولدی که دست یک آقای میانسال بود! وایسادم و با ولع تمام به کاغذ نگاه کردم، نوشته بود::
.
……
 
……

.دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !!

 

فكر نكنيم همه چی را ميدانيم

نکته های کوچک زندگی
* وقتی به شدت عصبانی شدی دستهایت را در جیبهایت بگذار.
*  یادت باشد بهترین رابطه میان تو و همسرت زمانی است که میزان عشق و
علاقه تان به هم بیش از میزان نیازتان به یکدیگر باشد.
* مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.
* اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.
* هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در
واقع نمی دانی .
* یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
* هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.
* از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده
بهینه از حیات همین است.
* در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.
* وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و
بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"
* هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
* هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.
* با زنی که با بی میلی غذا می خورد ازدواج نکن.
* وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و
صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید
که نیروی دوباره بدست آورده ای.
* هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.
* راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.
* هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.
* شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.
* سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "
* هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد
رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.
* چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به
روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.
* وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.
* هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.
* وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در
میدان شهر است انتخاب کن.

* در حمام آواز بخوان.
* در روز تولدت درختی بکار.
* طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به
یاد تو بیفتند.
* بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
* فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.
* ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.
* هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.
* شیر کم چرب بنوش.
* هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.
* فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.
* از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.
* فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.

منبع: کتاب نکته های کوچک زندگی. اچ جکسون براون. ترجمه: زهره زاهدی

بزرگان تاریخ ایران زمین

۱.آريا برزن يكي از سرداران بزرگ تاريخ ايران است كه در برابر يورش اسكندر مقدوني به ايران زمين، دليرانه از سرزمين خود پاسداری كرد و در اين راه جان باخت و حماسه (دربندپارس) را از خود در تاريخ به يادگار گذاشت.در جنگ دربندپارس، آخرين پاسداران ايران، با شماري اندك، به فرماندهي آريابرزن، در برابر سپاهيان پرشمار اسكندر دلاورانه دفاع كردند و سپاهيان مقدوني را ناچار به پس نشيني نمودند....

۲. آرتمیس نخستين زن دريانورد ايراني است كه در حدود ۲۴۸۰ سال پيش، فرمان درياسالاري خويش را از سوي خشايارشاه هخامنشي دريافت كرد و اولين بانويي ميباشد كه در تاريخ دريانوردي جهان در جايگاه فرماندهي دريايي قرار گرفته است. در سال ۴۸۴ پيش از ميلاد، هنگامي كه فرمان بسيج دريايي براي شركت در جنگ با يونان از سوي خشايارشاه صادر شد، آرتميس يكي از فرمانروايان سرزمين كاريه (يكي از بخشهاي سوريه كنوني) با ۵ فروند كشتي جنگي كه خود فرماندهي آنها را در دست داشت، به نيروي دريايي ايران پيوست. در اين جنگ كه ايرانيان موفق به تصرف آتن شدند، نيروي زميني ايران را ۸۰۰ هزار پياده و ۸۰ هزار سوار تشكيل ميداد و نيروي دريايي ايران شامل ۱۲۰۰ كشتي جنگي و ۳ هزار كشتي حمل ونقل بود. آرتميس در سال ۴۸۰ پيش از ميلاد در جنگ سالامين Salamine كه بين نيروي دريايي ايران و يونان درگرفت، شركت داشت و دلاوريهاي بسياري از خود نشان داد و با ستايش دوست و دشمن روبرو شد.

۳. آرش : ملقب به کمانگير . پهلوان ايراني در عهد منوچهر شاه که در تير اندازي سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ ميان منوچهر و افراسياب قرار بر پرتاب کردن تيري ميگذارند تا مرز ميان ايران و توران را تعين کند آرش از طربستان تيري پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ايران زمين فدا نمود ....
 
۴. آريه : سردار معروف و بزرگ ايراني که به حمايت از پادشاهي کورش کوچک برخواست....

۵. زوپير(زوپيروس) فرمانده گارد جاويدان سردار شجاع سپاه داریوش بزرگ بود که نقش بزرگی را در فتح بابل بدست داريوش ايفا کرد.
 
۶. حكيم ابوالقاسم فردوسي شاعر حماسه سراي ايراني در سال ۳۲۹ يا ۳۳۰ هجري قمري در قريه فاز يا پاز طابران طوس به دنيا آمد. او از دهگانان طوس و از خاندانهاي اصيل آنجا بود. در آن روزگار‚ دهگانان تلاش ميكردند در برابر ارزشهاي جديدي كه دين اسلام مطرح ميكرد‚ سنتها و آداب اجدادي خود را حفظ كنند و شايد اعظم انگيزه فردوسي براي نظم شاهنامه از همين تمايل دروني و نژادي سرچشمه مي گرفت. فردوسي زندگي آسوده و مرفهي داشت‚ اما به مرور زمان سرمايه خويش را صرف تنصيف شاهنامه كرد.كاخ رفيع و ارجمند ادب پارسي‚ بر ستونهايي سترگ كه از ديرباز مايه افتخار ايران و ايراني بوده و هستند‚ بنا شده است. شعر پارسي با تلاش و كوششي كه شكوه اين زبان را از فرش به عرش رسانده اند‚ از چنان عظمتي برخوردار است كه جهان با همه گستردگي ادبيات و هنر خود‚ در برابر ارجمندي بلامنازع شعر پارسي سر تعظيم فرود مي آورد..... فردوسی زنده کننده زبان فارسی بود ( روحش شاد )

۷. آذرپادمهراسپندان : موبدان موبد و دانشمند بزرگ زمان ساسانی که در تدوین و جمع اوری نسخ مختلف اوستا کوشش بسیار کرد و امروز از او پندنامه و اندرزنامه های اخلاقی بزرگی بجای مانده است...
 
۸. آذرفرنبغ فرخزادان : هیربد زرتشتی و دانشمند و حکیم بزرگی که گرد اورنده و نویسنده کتاب بزرگ دینکرد در زمان مامون عباسی بوده این کتاب مشتمل بر بسیاری از دانش نامه های مزدیسنا است که میرفت پس از حمله تازیان به فراموشی سپرده شود...

۹. اسفندیار جهان پهلوان ایرانی، در روایات ملی پسر کی گشتاسب پادشاه کیانی است. دراوستا نام وی بیش از دو بار نیامده است با این همه وی یکی از پهلوانان نامی و از جمله قهرمانان جنگ های مذهبی می باشد که برای انتشار دین بهی روی داده اند.
 
۱۰. جمشید یکی از پادشاهان اسطوره‌ای ایرانی است که در اوستا نیز نام او آمده‌است.پسر تهمورث - چهارمين پادشاه پيشدادي . که جشن نوروز را بنيان نهاد و رسوم و آيين هايي شادي براي ايرانيان بر جا گذاشت...

۱۱. رستم ملقب به تهمتن . پهلوان بزرگ ايران . فرزند زال و رودابه . نواده سام و مهراب کابلي که در عهد کيقباد و کيکاوس و کيخسرو با تورانيان جنگيد و از خود دلاوري ها و رشادتهاي شگفت انگيز بر جاي گذاشت....
 
۱۲. سندباد يکي ديگر از قيام کنندگان بر عليه حکوتهاي غارتگر اعراب در ايران که به جان و مال و ناموس ايرانيان تجاوز ميکردند . او اهل نيشابور بود و پس از اينکه منصور خليفه عباسي - ابومسلم خراساني را کشت وي در نيشابور به خونخواهي از ابومسلم که فردي ايراني و وطن پرست بود برخواست و قيام کرد که در نهايت با شصت هزار نفر از يارانش توسط اعراب بيابانگرد و کشتارگر کشته شد .

۱۳. فریدون پادشاه پیشدادی بود که با یاری کاوه آهنگر برضحاک ستمگر چیره شد. او پادشاه جهان گشت و آنگاه جهان را میان سه پسرش سلم؛ تور و ایرج بخشید.در شاهنامه از شاهان ستوده و نیک ایران است...
 
۱۴. کاوه آهنگر در زمان پادشاهی ضحاک ستمگر، شیطان در قالب آشپزی به دربار وی رفت و غذاهای خوشمزه ای برای ضحاک پخت. و به عنوان پاداش خواست که بر شانه های ضحاک بوسه زند. در اثر این بوسه شيطانی دو مار سياه بر شانه های ضحاک رویید و همان دم آشپز ناپديد شد. این بار شيطان به عنوان يک پزشک به دربار ضحاک آمده و تجويز کرد که بايد هر روز به مارها مغز سر دو جوان خورانده شود. ضحاک نیز دستور داد هر روز دو تن از جوانان برومند سرزمين را کشته و مغز آنان را به مارها بدهند.کاوه آهنگر نيز که مانند خيلی های ديگر از ظلم و ستم ضحاک به تنگ آمده بود، پيشبند چرمين آهنگری خود را بر سر نيزه زد و با ياری مردم ضحاک را شکست داده و فريدون را بر اورنگ پادشاهی نشاند. بعدها این پرچم که نشان سربلندی و پايداری ملت ایران بود به درفش ملی کاويانی تبديل شد.

۱۵.کیومرث نخستين پادشاه و بنيانگذار سلسله پيشدادي در هزاران سال پيش . نام وي در اوستا گيومرتا آمده است و ذکر شده است که زرتشتيان او را نخستين انسان ميدانند . در زمان او مردم در غارها و کوهها بودند و بدن خود را با پوست حيوانات مي پوشاندند .
 
۱۶. كورش بزرگ فرزند كمبوجيه و ماندانا اولين كسي بود كه فلات ايران را براي نخستين بار در تاريخ زير يك پرچم در آورد و پادشاهي ايران را تشكيل داد...( مراجعه شود به پستکوروش بزرگ)

۱۷. داریوش بزرگ بزرگترین پادشاه جهان....منش نیک و بزرگی او زبانزد همه مردم دنیاست
 
۱۸. خَشایارشا از پادشاهان هخامنشی است. پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دخترکوروش بزرگ بود.نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است.نیک منشی و عدالت او زبانزد همگان حتی یونانیان بود....

۱۹. خسرو پرويز فرزند هرمز، فرزند انوشيروان، فرزند قباد ساساني، بيست و سومين پادشاه سلسله ساسانيان بود، كه از سال ۵۹۱ تا ۶۲۶ ميلادي بر تخت سلطنت ايران تكيه زد .
 
۲۰. انوشیروان انوشه روان خسرو یکم ، بیست و یکمین پادشاه ساسانی ملقب به دادگر که به خوبی و نیکی مشهور بود....از او بسیار یاد شده است...

۲۱. اسکیلاس دوره هخامنشی (زمان حکومت داریوش از سال ۴۸۶- ۵۲۱ ق.م.) دریا نورد و مکتشف و مهندس سازنده قنات....
 
۲۲. آرتاخه دوره هخامنشی (زمان خشایار شاه) مهندس و سازنده کانال آتوس

۲۳. استانس : دوره هخامنشی شیمیدان و استاد دموکریتوس
 
۲۴. استاذسيس : سردار دلير ايران که در نواحي هرات و بادغيس و سيستان بر ضد منصور خليفه ستمگر عباسي قيام کرد و عاقبت به فرمان منصور در بغداد به دار آويخته شد و يکي از سمبلهاي عرب ستيزي را در ايران به جاي گذاشت و درس وطن پرستي در برابر يورش بيگانگان براي جوانان به جاي گذاشت..

۲۵. بابک خرمدين : سردار دلير و پيشواي نهضت خرمدينيان يا سرخپوشان که بر ضد حکومت عرب قيام کرد و ۲۲ سال دست يورش گران عرب را از کشور ما کوتاه کرد و مبدل به سمبلي از مقاومت ايرانيان در برابر حمله بيگانگان به کشور شد . وی در تاریخ ۲ صغر سال ۲۲۳ هجری قمری در سامرا به دستور خلیفه تازی تکه تکه شد . پس از وی خانواده و همسرش نیز کشته شدند...
 
۲۶. بزرگمهر معروف ترين و انديشمند ترين وزير دربار انوشيروان دادگر که گفتگوي هاي خرد ورزانه او در تاريخ ايران ثبت گشته است...

۲۷. حلاج حسن ابن منصور حلاج . از عرفاي مشهور ایرانی - اسلامی قرن سوم هجري که با گفتن عقايد مخالف خود عليه اعراب افراطی به شهرت رسيد . او را صاحب کشف و کرامت دانسته اند و چون در زمان المقتدر خليفه عباسي خلاف موازين و عقايد اسلاميان افراطي آن زمان سخن گفته بود به اصرار فقهاي بغداد او را دستگير و مدت هشت سال در زندان سر کرد و سپس وي را از زندان در آوردند و بعد از زدن هزار ضربه شلاق به وي هر دو دست وي را قطع کردند و سپس هر دو پاي وي را بريدند و بعد جسدش را سوزاند واين وحشيگريهاي اعراب که به نام اسلام کردند هزاران بار در تاريخ ما به ثبت رسيده است...
 
۲۸. رستم فرخزاد سردار بزرگ ايران که در جنگ با اعراب کشته شد . او سپهسالار بزرگ ارتش ايران در زمان شاهنشاهی يزدگرد سوم بود که حماسه اي در جنگ قادسيه بوجود آورد که تاريخ نياکانمان را زيبا تر از هميشه ساخت در نهایت به دست سپاه اسلام کشته شد...

۲۹. سورنا : سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده بودند، را با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت.
 
۳۰. کمبوجيه کامبوزيا يا کامبيز . فرزند کوروش بزرگ. او با اقتداري ستودني و باور نکردني در سال ۵۲۵ قبل از ميلاد سرزمين هاي مصر را بدليل عمل نکوهيده مصريان در برابر ايرانيان که تعداي از ايرانيان را در مصر کشتند و به تمسخر پرداختند فتح کرد و کل مصر به زير چتر پادشاهي ايران در آورد...

۳۱. کيخسرو سومين پادشاه مقتدر کياني به خونخواهي کشتن سياوش برخواست و مدتهاي زيادي با تورانيان جنگيد و در نهايت آنان را مغلوب ساخت و افراسياب را به دليل کشتن سياوش که نه تنها پدر وي بود بلکه يکي از قهرمانان نامي ايران بود کشت . پدرش سياوش و مادرش فرنگيس بود ...
 
۳۲. مازيار يکي ديگر از قيام کنندگان بر عليه حکومت اعراب در ايران . وي در طبرستان بنايي بزرگ ساخت و در جهت بازگرداندن بزرگی ايران به قبل از يورش تازيان تلاش کرد . وي در زمان معتصم عباسي قيام خود را آغاز کرد و در صدد بر آمد همگام با بابک خرمدین هویت ملی ایرانی را زنده کنند که در نهايت با جنگهاي معتصم دستگير و در بغداد کشته شد . او نيز يکي ديگر از تنديس هاي ملي گرايي ايرانيان در برابر تهاجم ديگر کشورها است...

۳۳. مرداويج سردار بزرگ ايراني که او نيز در جهت متلاشي کردن حکومت اعراب در ايران کوشيد و جان داد . وي فرمانده لشگر اسفار پسر شيرويه عامل نصر بن احمد ساساني بود طبرستان را براي اسفار فتح کرد . پس از کشته شدن اسفار- مرداويج قزوين و همدان و اصفهان و اهواز را گرفت و لشگر المقتدر خليفه جنايتکار عباسي را شکست داد . وي در کمال تاسف در سال ۳۲۳ هجری قمری در حمام اصفهان به دست غلامان ترک کشته شد....
 
۳۴. مهران يکي ديگر از سرداران بزرگ ايران . وي از سپهسالاران ارتش ايران ( يزدگرد ساساني ) بود و با اعراب بيابانگرد جنگيد و ابوعبيده سردار مشهور عرب را به قتل رسانيد ....

۳۵. مهرداد بزرگ موئسس سلسله شاهنشاهی پارتیان بود که ایران را از گسستگی و لجام گسیختگی دوران تحت اشغال یونانیان سلوکی رهایی بخشید . وی در سال ۱۶۰ تا ۱۴۰ قبل از میلاد با نبردهای وطن پرستانه ایالتهای ماد - پارس - خراسان - بابل - آشور - هرات و سیستان و . . . را جزو ایران بزرگ نمود . وی پادشاه سلوکیان را اسیر نمود و با وی با انسانیت رفتار کرد و به او در گرگان مستقر ساخت و برای حسن نیت به آنان با دختر وی ازدواج نمود . او را از بزرگ ترین اشخاص موثر در تاریخ ایران نامیده اند . که به راستی اگر ظهور نمی کرد امروز مشخص نبود ما در کجای تاریخ جای داشتیم .....
 
۳۶. ارد بزرگ اندیشمند و متفکر ایرانی که نظریه قاره کهن او شهرتی شگفت انگیز یافته است..

 


تصاویر بامزه از والدین بی عرضه ، احمق یا بی ادب که بلد نیستند چه جوری باید بچه بزرگ کنند !
کافیه چند تا از این عکسها ببینیم که بفهمیم چه کارهایی نباید در ارتباط با بچه ها انجام داد
 
 
 

فلسفه چهارشنبه سوری به روایت شاهنامه فردوسی
 
 
 
سور به معناى ميهمانى و جشن مى باشد و اما چرا چهارشنبه سورى و چرا آتش برافروختن و چرا از روى آتش پريدن؟
 
براساس سروده هاى پيروز پارسى، حكيم فردوسى، سياوش فرزند كاووس شاه در هفت سالگى مادر را از دست مى دهد. پادشاه همسر ديگر را برمى گزيند، سودابه كه زنى زيبا و هوسباز بود عاشق سياوش مى شود
 
يكى روز كاووس كى با پسر
 نشسته كه سودابه آمد ز در
زنـاگـاه روى سياوش بديد
 پرانديشه گشت و دلش بردميد
زعشق رخ او قرارش نماند
 همه مهر اندر دل آتش نشاند 
 
سودابه در انديشه بود تا به گونه اى سياوش را به كاخ خويش بكشاند، دختر زيبا و جوان خود را بهانه حضور سياوش كرده و او را فرا خواند
 
كه بايد كه رنجه كنى پاى خويش
 نمائى مرا سرو بالاى خويش
بياراسته خويش چون نوبهار
 بگردش هم از ماهرويان هزار 

آنگاه كه سودابه سياوش را در كاخ خويش يافت به او گفت

هر آنكس كه از دور بيند ترا
 شود بيهش و برگزيند ترا 
زمن هر چه خواهى، همه كام تو
 بر آرم ، نپيچم سر از دام تو
من اينك به پيش تو افتاده ام
 تن و جان شيرين ترا داده ام 

سودابه پس از اين كه از مهر و عشق خود به سياوش مى گويد و همزمان به او نزديك مى شود. ناگاه او را در آغوش كشيده و مى بوسد 
 
سرش تنگ بگرفت و يك بوسه داد
 همانا كه از شرم ناورد ياد
رخان سياوش چو خون شد ز شرم
 بياراست مژگان به خوناب گرم
چنين گفت با دل كه از كار ديو
 مرا دور داراد كيوان خديو
نه من با پدر بى وفائى كنم
 نه با اهرمن آشنائى كنم 

سياوش با خشم و اضطراب و دلهره به نامادرى خود گفت:

سر بانوانى و هم مهترى
 من ايدون گمانم كه تو مادرى 

سياوش خشمناك از جاى برخاسته و عزم خروج از كاخ سودابه را كرد. سودابه كه از برملا شدن واقعه بيم داشت داد و فرياد كرد و درست بسان افسانه يوسف و زليخا دامن پاره كرده و گناه را به سياوش متوجه كرد ... بارى سياوش به سودابه مى گويد كه پدر را آگاه خواهد كرد
 
از آن تخت برخاست با خشم و جنگ
 بدو اندر آويخت سودابه چنگ
بدو گفت من راز دل پيش تو
 بگفتم نهانى بد انديش تو
مرا خيره خواهى كه رسوا كنى؟
 به پيش خردمند رعنا كنى؟
بزد دست و جامه بدريد پاك
 به ناخن دو رخ را همى كرد چاك
برآمد خروش از شبستان اوى
 فغانش زايوان برآمد بكوى 

در پى جار و جنجال سودابه، كيكاووس پادشاه ايران از جريان آگاه شده و از سياوش توضيح خواست سياوش به پدر گفت كه پاكدامن است و براى اثبات آن آماده است تا از تونل و راهرو آتش عبور كند. سياوش گفت اگر من گناهكار باشم در آتش خواهم سوخت و اگر پاكدامن باشم از آتش عبور خواهم كرد 
 
سياوش بيامد به پيش پدر
 يكى خود و زرين نهاده به سر 
سياوش بدو گفت انده مدار
 كزين سان بود گردش روزگار 
سياوش سپه را بدا نسان بتاخت
 تو گفتى كه اسبش بر آتش بساخت 
زآتش برون آمد آزاد مرد
 لبان پر ز خنده برخ همچو ورد 
چو بخشايش پاك يزدان بود
 دم آتش و باد يكسان بود 
سواران لشكر برانگيختند
 همه دشت پيشش درم ريختند 

سياوش به تندرستى و چاپكى و چالاكى به همراه اسب سياهش از آتش عبور كرد و تندرست بيرون آمد.
 
يكى شادمانى شد اندر جهان
 ميان كهان و ميان مهان
سياوش به پيش جهاندار پاك
 بيامد بماليد رخ را به خاك
كه از نفت آن كوه آتش پَِـرَست
 همه كامه دشمنان كرد پست
بدو گفت شاه، اى دلير جهان
 كه پاكيزه تخمى و روشن روان
چنانى كه از مادر پارسا
 بزايد شود بر جهان پادشا
سياوخش را تنگ در برگرفت
 زكردار بد پوزش اندر گرفت
مى آورد و رامشگران را بخواند
 همه كام ها با سياوش براند
سه روز اندر آن سور مى در كشيد
 نبد بر در گنج بند و كليد!
 
اين اتفاق و آزمايش عبور از آتش در بهرام شيد (سه شنبه) آخر سال روى داده بود و از چهارشنبه تا ناهيد شيد (جمعه يا آدينه) جشن ملى اعلام شد و در سراسر كشور پهناور ايران به فرمان كيكاووس سورچرانى و شادمانى برقرار شد و از آن پس به ياد عبور سرفرازانه سياوش از آتش همواره ايرانيان واپسين شبانه بهرام شيد (سه شنبه شب) را به ياد سياوش و پاكى او با پريدن از روى آتش جشن مى گيرند.
 

 هتل آبشاری +عکس

به گزارش تعامل به نقل از عصر ایران؛ این هتل منحصر به فرد در جنوب شیلی به مانند یک آتشقشان زیبا با آبشاری یکپارچه ساخته شده است که مهمانان می توانند در رستوران این هتل غذاهای خوشمزه بخورند و از طبیعت زیبا لذت ببرند.
 
 
برچسب ها: هتل ، آبشار ، تعامل

 

داستانی برای قلب شما:چه کسی غذای من را خورد؟

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در آلمان هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست آلمانی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
 

 

 

 

بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد. 

دختر آلمانی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.
 

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن آلمانی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی پشتی صندلی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است.
 


توضیح پائولو کوئلیو:
 

من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر مهاجران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، مهاجران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.

چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ آلمانی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند!»
 


پائولو کوئلیو در ادامه می‌نویسد:
 

این مطلب در اصل به اسپانیولی در معتبرترین روزنامۀ اسپانیایی‌زبان یعنی «ال پائیس» منتشر شده است. در آنجا عنوان شده که این داستان واقعی است. اما این‌طور نیست. این داستان، در واقع بر مبنای یک فیلم کوتاه که برندۀ نخل طلایی جشنوارۀ کن شده بود، نوشته شده است.


بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد. 

دختر آلمانی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.
 

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن آلمانی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی پشتی صندلی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است.
 


توضیح پائولو کوئلیو:
 

من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر مهاجران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، مهاجران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.

چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ آلمانی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند!»
 


پائولو کوئلیو در ادامه می‌نویسد:
 

این مطلب در اصل به اسپانیولی در معتبرترین روزنامۀ اسپانیایی‌زبان یعنی «ال پائیس» منتشر شده است. در آنجا عنوان شده که این داستان واقعی است. اما این‌طور نیست. این داستان، در واقع بر مبنای یک فیلم کوتاه که برندۀ نخل طلایی جشنوارۀ کن شده بود، نوشته شده است.


منبع: وبلاگ شخصی پائولو کوئلیو

 

به نام خدا

 

 

 

 

ای لطیفی که گل سرخت چو دید*از  لطافت جامه  ها را  بر  درید

 

 

ای لطیفه روح اندر هر بدن *ای لطیفه عشق اندر مرد و زن

   

مرد و زن چون یک شوند آن یک تویی * چون که یک ها محو شد آنک تویی

 

    این من و ما ها  بهر آن بر ساختی* تا تو با خود نرد خدمت باختی

 

 

تا من و ماها همه یک جان شوند*عاقبت مستغرق جانان شوند

 

 

من چه گویم یک رگم هوشیار نیستشرح آن یاری که او را یار نیست

 

 

گر تو می دادی من را پانصد زبان* کردمی شرح تو ای جان جهان

 

 

یک زبان من دارم آن هم منکسر *در خجالت از تو ای دانای سر

 

 

 

 

 

 

 

 

خطاب به خود می گویم:

 

بدان که اگر ایمان بیاوری ، عمل صالح انجام

 

دهی و باحق و حققیقت باشی و در این راه

 

 ثابت قدم باشی حتماً رستگار می شوی،

 

و لازمه آن تقوای الهی و عمل به آن چیزهایی

 

است که از حق و  حقیقت می دانیم.

 

واین بزرگترین هماهنگی تو با عالم است